یاری رسانی شیطان به شیطان پرستان
یکی از علمای بزرگ نقل می کرد که: مردی در اصفهان کارهای عجیب می کرد و از امور پنهانی خبر می داد. هنگامی که موسم حج فرا می رسید، روز هفتم ماه ذی الحجه از اصفهان حرکت می کرد و موقع حج با حجاج، اعمال را انجام می داد و قبل از تمام مردم به اصفهان برمی گشت، با اینکه در آن زمان هواپیما نبود.
سرانجام آن مرد با کمال احترام و محبوبیت از دنیا رفت. پس از مدتی روزی پسرش در خانه نشسته بود و آن روز هم هفتم ماه ذی الحجه بود، مردی داخل شد و گفت: من همه ساله در چنین روزی پدرت را سوار می کردم و به مکه می بردم، اکنون برخیز و سوار شو. من سوار شدم، مرا به صحرا برد، در آنجا مرا پیاده کرد و گفت: من شیطانم، پدرت برای من سجده می کرد،تو هم برای من سجده کن. گفتم: من برای غیر خدا سجده نمی کنم. او اصرار کرد و

ادامه مطلب :

 من اجابت نکردم. سرانجام مرا در بیابان رها کرد و رفت. من از خدا خواستم که از آن گرفتاری نجاتم دهد و مرا به شهر برساند. خداوند هم راه را به من نشان داد و من به شهر برگشتم. پس از این حادثه، پسر همواره به پدر شیطان پرست خود لعن می کرد.
گاهی انسان بر اثر پیروی از دستورات شیطانی غلام حلقه به گوش ابلیس می گردد، که در این صورت از تحت ولایت الهی خارج می گردد و در حمایت شیطان وارد می شود.
استاد احمد امین نقل می کند: یکی از بستگان من که در هند تجارت می کرد، به یک مرد هندی برخورد که کارهای جالبی انجام می داد، از جمله اینکه میوه یا هرچه می خواست از فضا می گرفت. روزی در قطار از او کرایه می خواستند، گفت پول ندارم، او را پیاده کردند، گفت: من پیاده می شوم ولی قطار حرکت نخاهد کرد، همان طوری که گفته بود قطار حرکت نکرد تا وقتی که او سوار شد.
شخصی می گفت: می خواستم مقداری تریاک از ایران خارج کنم، اطلاع یافتم که مرتاضی در یکی از روستاهای اطراف تهران از حوادث آینده خبر می دهد، من برای کسب تکلیف به او مراجعه کردم، او گفت: تریاک را از فلان راه مبر و از فلان راه ببر که به مقصود می رسی. من از اینکه او بدون اطلاع، موضوع را به من گفت و مرا راهنمایی کرد در شگفت شدم، تصمیم گرفتم شبی نزد او بمانم و از کارها و ریاضت های او مطلع گردم. شب در آنجا ماندم وهنگام طلوع فجر نزد او رفتم، زیر درختی نشسته بود و به من اشاره کرد، من نزدیک شدم او را اهل نماز و عبادت نیافتم، بلکه از ناخن های دراز و کثافت بدنش دچار حیرت شدم، گفتم: چگونه از آینده خبر می دهی؟ گفت: خودم هم نمی دانم! البته می دانم که الفاظی بر زبانم جاری می شود و مردم طبق آنچه بر زبانم جاری می شود عمل می کنند و من مثل یک آلت بی اراده هستم، نمی دانم چرا زبانم حرکت می کند و چه بر زبان می آورم!
آن مرتاض شیشه کوچکی داشت که مقدار از سمی که در آن بود خورد، سپس ماری بیرون آمد و او را گزید و بی هوش شد، پس از مدتی به هوش آمد، آن گاه ظرف کثیفی بیرون آورد و مقداری چای با حشیش خورد، گفت: ریاضت من همین است، غذای من هم همین است، از این راه به اینجا رسیده ام و کیفیت آن را هم نمی دانم.
مرد مورد بحث راه شیطان را پیمود و خود را اذیت کرد، و پاداش زحمات خود را در همین دنیا به دست آورد.

(دانستنی هایی درباره جن ص 64)

موضوعات: شیطان  لینک ثابت



[سه شنبه 1390-12-09] [ 11:17:47 ق.ظ ]