
| روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست | مِی ز خُمخانه به جوش آمد و میباید خواست | |
| نوبهی زهدفروشانِ گرانجان بگذشت | وقت رندی و طرب کردنِ رندان پیداست | |
| چه ملامت بُود آن را که چنین باده خورَد؟ | این چه عیب است بدین بیخردی؟ وین چه خطاست؟ | |
| باده نوشی که در او روی و ریایی نبوَد | بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست | |
| ما نَه رندان ریاییم و حریفان نفاق | آنکه او عالِم سِرّ است بدین حال گُواست | |
| فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم | وآن چه گویند روانیست نگوییم رواست | |
| چه شود گر منوتو چند قدحْ باده خوریم؟ | باده از خون رَزان است؛ نه از خونِ شماست! | |
| این چه عیب است کزآن عیب، خِلَل خواهد بود | ور بُوَد نیز چه شد؟ مردم بیعیب کجاست؟ |
[شنبه 1391-12-26] [ 09:12:00 ق.ظ ]
