رواج شرک و بت پرستی بعد از طوفان نوح توسط شیطان
بعد از طوفان و رسیدن کشتی نوح به ساحل، پس از اینکه زمین خشک شد، نوح و یارانش به آبادی زمین پرداختند و زندگی راحتی را شروع کردند و چون با این پیشامد ایمان مردم به خدا محکم شده بود، تا سالهای سال بازار شیطان کساد شده و مردم فریب او را نمی خوردند. به زودی تعداد مردم در روی زمین زیاد شد و سرانجام پایان عمر حضرت نوح فرا رسید و کسانی که طوفان نوح را دیده بودند از دنیا رفتند کم کم سرو کله شیطان در میان مردم پیدا شد تا با درد و غم ها و حیله هایش دوباره مردم پیدا شد تا با دردو غم ها و حیله هایش دوباره مردم را گمراه کند. شیطان به صورت پیرمردان چند صد ساله می شد و می رفت پیش آدم های نادان و می پرسید: شما طوفان نوح یادتان است؟ می گفتند: نه ما آن وقتها نبودیم، ما داستان نوح را شنیده ایم. شیطان می گفت: هان همان بهتر که نبودید وگرنه خیلی ترسیده بودید بله من آن وقت جوان بون و در کشتی نوح بودم و خیلی ترسیدم نوح هم آدم بدی نبود پیش از طوفان همه چیز با حالا فرق داشت و طوفان همه چیز را عوض کرد.
می گفتند: چطور؟ می گفت: طوفان خیلی وحشتناک بود، من و نوح کشتی ساز بودیم و یک کشتی ساختیم و بعد طوفان آمد و با نوح و دوستانمان سوار شدیم کشتی های دیگری هم بودند که غرق شدند ولی ما زنده ماندیم و طوفان خیلی ترس داشت، آه از این حیوانات بیچاره اینها پیش از طوفان همه مثل  آدم حرف می زندند ولی توی کشتی از ترس زبانشان بندآمد، آخر علت این که آن ها در کشتی بودند همین بود

ادامه مطلب :

 که آنها مثل ما حرف می زدند ولی چون عقل نداشتند ترسیدندولال شدند.میگفتند: عجب! شیطان می گفت: بله، آن وقت چند بار هم با نوح گفت و گو کردیم برای اینکه او طرفدار خدای باران بود و من طرفدار خدای روشنایی بودم.
می گفتند: عجب حرفهایی می زنی مگر خدا چند تا است!
شیطان می گفت: چهار تا، شش تا، هفت تا، خیلی زیاد درست نمی دانم، هر چیزی یک خدایی دارد. خدای باران در آسمان است و نماینده اش دریاست، خدای روشنایی خورشید است و نماینده اش آتش است و چیزهای دیگر طوفان هم نتیجه جنگ بود خدای باران غضب کرد و طوفان شد و بعد خدای روشنایی خشمش گرفت و زمین را خشک کرد… می گفتند: تو چه چیزاهایی عجیب و غریبی می گویی!
شیطان می گفت: خوب دیگر، شما خبر ندارید، برای همین است که من خیلی عمر کرده ام، من روزها آفتاب را می پرستم و شبها آتش را سجده می کنم. می گفتند: چرا این حرفها را می زنی اینها کفر و گناه است، خدا یگانه است. شیطان می گفت: شما این طور فرض کنید ولی در تابستان آب شمار را خنک می کند و در زمستان اتش شما را گرم می کند، من نمی توانم چیزی را که می بینم بگویم دروغ است، شما از کجا خبر دارید که خدای یگانه چیست؟ و شیطان با این دروغ ها و فریبها مردم نادان را گول می زد و به گمراهی با آفتاب پرستی و دوباره با بت پرستی آشنا می کرد.(عجب  حکایتی ص 111)
موضوعات: شیطان  لینک ثابت



[سه شنبه 1390-12-09] [ 11:05:52 ق.ظ ]