اربعین آمد ،صدای کاروان آید به گوش
کشتگان کربلا آیند یکدم گو به هوش

کاروان از شام می آید ولیکن آشناست
مهر در دلهای خفته گوییا آید به جوش

گفت با اصغر حسین،این کاروان زینب است
رو به استقبال عمه،در دلش تاب و تب است

قاسمم،عباس من،برخیز اکبر یکدمی
یادگار فاطمه آمد که پایان شب است

هرکسی در کربلا دنبال یار خویش بود
هر کسی با لاله ای سرگرم کار خویش بود

زینب اما لاله هایش بی سر و بی دست بود
در پی آن پیکر ناز نگار خویش بود

زینب آمد ،لیک او بس تازیانه خورده بود
در اسارت،کنج ویرانه رقیه مرده بود

روز عاشورا که او را با اسیران برده اند
از حسین خویش،زینب جان و هم دل برده بود

اربعین آمد ،دوباره زینب آمد کربلا
تا کند اسرار آن شام اسارت برملا

گفت با ایشان سخن آن پیکر پاک حسین
“آمدی جانم به قربانت ،ولی حالا چرا؟”

موضوعات: خبر روز  لینک ثابت



[یکشنبه 1398-07-28] [ 10:09:00 ق.ظ ]