مدرسه علمیه الزهرا(س)قروه
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        








جستجو





حدیث روز







محتواها





فال حافظ





پاسخگویی آنلاین به شبهات





حدیث





قرآن آنلاین





اوقات شرعی





لحظه شمار غیبت













لااله الا الله ملک الحق المبین

ذکر کاشف الکرب

  رواج شرک و بت پرستی بعد از طوفان نوح توسط شیطان   ...


رواج شرک و بت پرستی بعد از طوفان نوح توسط شیطان
بعد از طوفان و رسیدن کشتی نوح به ساحل، پس از اینکه زمین خشک شد، نوح و یارانش به آبادی زمین پرداختند و زندگی راحتی را شروع کردند و چون با این پیشامد ایمان مردم به خدا محکم شده بود، تا سالهای سال بازار شیطان کساد شده و مردم فریب او را نمی خوردند. به زودی تعداد مردم در روی زمین زیاد شد و سرانجام پایان عمر حضرت نوح فرا رسید و کسانی که طوفان نوح را دیده بودند از دنیا رفتند کم کم سرو کله شیطان در میان مردم پیدا شد تا با درد و غم ها و حیله هایش دوباره مردم پیدا شد تا با دردو غم ها و حیله هایش دوباره مردم را گمراه کند. شیطان به صورت پیرمردان چند صد ساله می شد و می رفت پیش آدم های نادان و می پرسید: شما طوفان نوح یادتان است؟ می گفتند: نه ما آن وقتها نبودیم، ما داستان نوح را شنیده ایم. شیطان می گفت: هان همان بهتر که نبودید وگرنه خیلی ترسیده بودید بله من آن وقت جوان بون و در کشتی نوح بودم و خیلی ترسیدم نوح هم آدم بدی نبود پیش از طوفان همه چیز با حالا فرق داشت و طوفان همه چیز را عوض کرد.
می گفتند: چطور؟ می گفت: طوفان خیلی وحشتناک بود، من و نوح کشتی ساز بودیم و یک کشتی ساختیم و بعد طوفان آمد و با نوح و دوستانمان سوار شدیم کشتی های دیگری هم بودند که غرق شدند ولی ما زنده ماندیم و طوفان خیلی ترس داشت، آه از این حیوانات بیچاره اینها پیش از طوفان همه مثل  آدم حرف می زندند ولی توی کشتی از ترس زبانشان بندآمد، آخر علت این که آن ها در کشتی بودند همین بود

ادامه مطلب :

 که آنها مثل ما حرف می زدند ولی چون عقل نداشتند ترسیدندولال شدند.میگفتند: عجب! شیطان می گفت: بله، آن وقت چند بار هم با نوح گفت و گو کردیم برای اینکه او طرفدار خدای باران بود و من طرفدار خدای روشنایی بودم.
می گفتند: عجب حرفهایی می زنی مگر خدا چند تا است!
شیطان می گفت: چهار تا، شش تا، هفت تا، خیلی زیاد درست نمی دانم، هر چیزی یک خدایی دارد. خدای باران در آسمان است و نماینده اش دریاست، خدای روشنایی خورشید است و نماینده اش آتش است و چیزهای دیگر طوفان هم نتیجه جنگ بود خدای باران غضب کرد و طوفان شد و بعد خدای روشنایی خشمش گرفت و زمین را خشک کرد… می گفتند: تو چه چیزاهایی عجیب و غریبی می گویی!
شیطان می گفت: خوب دیگر، شما خبر ندارید، برای همین است که من خیلی عمر کرده ام، من روزها آفتاب را می پرستم و شبها آتش را سجده می کنم. می گفتند: چرا این حرفها را می زنی اینها کفر و گناه است، خدا یگانه است. شیطان می گفت: شما این طور فرض کنید ولی در تابستان آب شمار را خنک می کند و در زمستان اتش شما را گرم می کند، من نمی توانم چیزی را که می بینم بگویم دروغ است، شما از کجا خبر دارید که خدای یگانه چیست؟ و شیطان با این دروغ ها و فریبها مردم نادان را گول می زد و به گمراهی با آفتاب پرستی و دوباره با بت پرستی آشنا می کرد.(عجب  حکایتی ص 111)
موضوعات: شیطان  لینک ثابت



[سه شنبه 1390-12-09] [ 11:05:52 ق.ظ ]




آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(0)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(1)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
3.0 stars
(3.0)
نظر از: مجتبی [بازدید کننده]  
مجتبی

سلام . بهتر بود منبع را هم می فرمودید .

1393/07/11 @ 12:09
نظر از: ثریا [عضو] 
ثریا
3 stars

اعوذ بالله من الشیطان رجیم

1390/12/09 @ 22:56


فرم در حال بارگذاری ...


  حضرت امیرالمومنین شیطان لات و عزی را می کشد   ...


حضرت امیرالمومنین شیطان لات و عزی را می کشد
حضرت علی فرمودند: شبی از شبها که بسیار تاریک بود پیامبر مرا صدا کردند و فرمودند: شمشیرت را بردار و بالای کوه ابوقبیس برو و هر کس را دیدی بکش. من هم شمشیر به دست بالای کوه رفتم و مرد سیاهی که چشمانش سرخ بود مشاهده کردم. از قیافه او هولی مرا فرا گرفت. نزدیکش رفتم و با شمشیر ضربتی به او زدم و او را نصف کردم. همزمان با کشته شدن او، ناله ای از خانه های مکه بلند شد. سپس نزد پیامبر آمدم و از منزل خدیجه بود و به حضرت خبر دادم. حضرت رسول پرسیدند: آیا می دانی چه کسی را کشتی؟
گفتم:نه خداورسولش میدانند.حضرت فرمودند:شیطانیکه مسئول پرستیده شدن لات وعزی بود راکشتی.ازاین به بعددیگراین دو بت راکسی نخواهدپرستید.(بحار ج 39ص 186کتاب ابلیس ص 40)

موضوعات: شیطان  لینک ثابت



 [ 11:03:19 ق.ظ ]




آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(0)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(1)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
3.0 stars
(3.0)
نظر از: ثریا [عضو] 
ثریا
3 stars

اعوذ بالله من الشیطان رجیم

1390/12/09 @ 22:57


فرم در حال بارگذاری ...


  شیطانی داخل بت شعر می خواند   ...

شیطانی داخل بت شعر می خواند
روزی شیطانی به نام مسعر داخل هبل که از بتهای بزرگ مکه بود رفته و اشعاری می خواند:خدا بکشد قوم کعب بن فهسر را که گمره کننده ی عقل ها و امیدواری هستند.        متکبروگمراه کننده ای ازآنهاآمده ودین آبا و اجداد گرامی ما را بر ما عیب می گیرد.مشرکان وقتی این اشعار را از هبل شنیدند، سجده کرده و زبان به بدگویی پیامبر گشودند. صدایی از هبل بلند شد که فردا باز هم بیایید.
حضرت محمد از این امر اندوهیگن شد. در ان حال یکی از مومنان پری خدمت حضرت رسید و گفت: ای فرستاده خدا! من مسعر را کشتم. (مناقب ال ابیطالب ج 1 ص 76 همان ص 39)

موضوعات: شیطان  لینک ثابت



 [ 11:00:52 ق.ظ ]




آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(0)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(1)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
3.0 stars
(3.0)
نظر از: ثریا [عضو] 
ثریا
3 stars

موفق باشید

1390/12/09 @ 23:02


فرم در حال بارگذاری ...


  فرزند صالح شیطان   ...


فرزند صالح شیطان
من با حضرت هود(ع) در مسجدش باکسانی که به او ایمان آورده بودند بودم اورا هم که بر علیه قومش نفرین کرده بود را مذمت کردم اونیز هم خودش گریه کرد وهم مرا گریانید همان حرف حضرت نوح را زد من با حضرت ابراهمیم (ع)بودم در حالی که او را به داخل آتش انداخته بودند من با حضرت یوسف بودم وزودتر از اوبه قعر چاه رفتم و یوسف راگرفتم ونگذاشتم به او آسیبی برسد ودر زندان هم با او بودم من با حضرت صالح بودم و او رامذمت کردم که چرا قومش را نفرین کرده است وحضرت موسی در حالی که خداوند فرعونیان را غرق میکرد به همراه قوم بنی اسرائل را نجات دادیم حضرت موسی به من گفت که هر موقعه حضرت عیسی رادیدم سلام اورابهش برسانم ومن حضرت عیسی را ملاقات کردم وسلام حضرت موسی رساندم وحضرت عیسی هم گفت که هرموقع شما را دیدم سلام ایشان را به شما برسانم. 

موضوعات: شیطان  لینک ثابت



 [ 10:59:51 ق.ظ ]




آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(0)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(1)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
3.0 stars
(3.0)
نظر از: ثریا [عضو] 
ثریا
3 stars

با تشکر موفق باشید

1390/12/09 @ 23:03


فرم در حال بارگذاری ...


  شيطان در گردهم آيى تروريستى مكه   ...


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
 
روايت شده : وقتى كفار قريش ديدند پيامبرى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم هر روز رونق مى گيرد و حيله هاى آنها سودى نبخشيده سركردهاى قريش در ((دار الندوه )) نشست ويژه اى ترتيب دادند.
كسى كه سنش از چهل سال كم تر بود راه نمى دادند. اين گردهم آيى از چهل نفر از سران قريش شكل گرفت . شيطان ملعون هم به صورت پيرمردى در آمد! خواست داخل شود، دربان گفت : كيستى ؟ جواب داد: پيرمردى از اهل ((نجد)) هستم و شما به راءى من احتياج داريد؟! شنيدم براى خلاصى از دست اين مرد جمع شده ايد. آمده ام كه راءى خود را در اين باب به شما بگويم ، دربان گفت : داخل شو، او هم داخل شد و در جاى خود نشست . وقتى مجلس رسميت پيدا كرد، ابوجهل گفت : اى گروه قريش ! در ميان عرب كسى از ما عزيزتر نبود،

ادامه مطلب :

 ما اهل خانه خداييم ، مردم از اطراف عالم هر سال دو مرتبه براى حج و عمره به مكه مى آيند و ما را گمراهى مى دارند.
چنين بوديم تا آن كه محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم در ميان ما سر بر آورد. از نظر راست گوى او را امين خود قرار داديم . الان كه بزرگ شده ادعا مى كند پيامبر خدا است ، خبرهاى آسمان به سوى آن مى آيد، بى خردى را به ما نسبت مى دهد.
به خدايان ما بد مى گويد. جوانان ما را فاسد و جماعت ما را پراكنده نموده است . مى گويد: گذشتگان ما، در آتش اند و هيچ چيز از اين ، براى ما سنگين تر نيست . من براى او فكرى كرده ام ، همه گفتند: چه فكرى ؟ گفت : كسى را بفرستيم او را پنهانى بكشد! اگر بنى هاشم خون او را طلب كردند ده ديه براى خون او بدهيم ! شيطان گفت : اين فكر، بسيار خبيث است . گفتند: چرا؟ جواب داد: زيرا بنى هاشم كشنده او را مى كشنده ، چه كسى حاضر است كشته شود؟
عاص بن وائل و اميه ابن خلف گفتند: ساختمانى محكم مى سازيم . سوراخ ‌هايى در آن مى گذاريم ، او را در آن جا زندانى مى كنيم و در آن را مى بنديم تا كسى نتواند پيش او رود! همان جا بماند تا بميرد!
شيطان گفت : اين پيشنهاد از اولى بدتر است . بنى هاشم هنگام حج از مردم كمك مى خواهند و او را نجات مى دهند.
ابوسفيان گفت : او را به شتر چموشى سوار مى كنيم و محكم مى بنديم ، از شهر بيرون مى كنيم تا شتر او را در كوه هاى مكه پاره پاره كند.
شيطان گفت : اين راى از همه آنها ناپسندتر است . اگر او را زنده بيرون كنيم ، او از همه كس خوش روتر و خوش زبان تر است . با شيرين زبانى همه قبايل عرب را فريفته خود مى نمايد. لشكرى تجهيز كرده حمله مى كند و شما را از بين مى برد! همه كفار حيران شدند و به شيطان گفتند: اى پيرمرد! نظر تو درباره اين امر چيست و چه بايد كرد؟ جواب داد: نظر من اين است كه از هر قبيله يك نفر، از بنى هاشم هم يك نفر با خود هم صدا كنيد و همه يك مرتبه با شمشير بر سر او ريزيد و او را بكشيد.
در اين صورت خون او در ميان قبايل پخش مى شود و بنى هاشم نمى تواند طلب خون او كنند، اگر ديه بخواهند به آنها بدهيد.
اهل شوراى مكه گفتند: ما ديه مى دهيم و همه به اتفاق گفتند: راى اين پيرمرد نجدى از همه بهتر است و همان را پسنديده و عمل كردند.
موضوعات: شیطان  لینک ثابت



 [ 10:54:16 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...



  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما