آرپی جی زن بود…

کوله پشتیش پر از گلوله های آر پی جی بود…

در حین عملیات گلوله ائی خورو به کوله اش و کوله پشتیش آتش گرفت

داش علی نوجوان ما و دوستانش نتوانستند کوله آتش گرفته را از اوجدا کنند

خودش با کوله اش آتیش گرفته بود و در حال سوختن و آب شدن بود

وسط عملیات بود و هیچ کاری نمی شد کرد

توی آتش در دل شب با بدن زخمی و سوخته که دیگه توانی نداشت

فکری به سرش زد:با چفیه دهانش را بست تاعملیات لونرود

با اصرار فراوان ودر میان گریه های همرزمانش از بچه هاخواست به راه خود ادامه دهند..

 بعد از عملیات دوستانش رفتند سراغ پیکر پاکش تا با خود بیاورند عقب،ولی از “علی” داستان ما تنها کف پوتین هاش که نسوخته بودباقی مانده بود
“پلاڪش” را
براے ما جا گذاشت،
تا روزے بدانیـم،
از جنس ما بود…
“هـویتـش” خاڪے بود !
اما “دلش” را بہ “آسمـان” زد
گمنــامے راز عجیبے است…

خاطرات دردناک ناصر کاوه

موضوعات: خبر روز  لینک ثابت



[سه شنبه 1398-10-10] [ 12:21:00 ب.ظ ]