مدرسه علمیه الزهرا(س)قروه
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        








جستجو





حدیث روز







محتواها





فال حافظ





پاسخگویی آنلاین به شبهات





حدیث





قرآن آنلاین





اوقات شرعی





لحظه شمار غیبت













لااله الا الله ملک الحق المبین

ذکر کاشف الکرب

  نامه نظر علی طالقانی به خدا   ...

  این یکی داستان نیست… واقعیته… در زمان ناصر الدین شاه اتفاق افتاده. و الان هم این نامه در موزه گلستان تهران تحت عنوان (نامه ای به خدا) نگهداری میشه… میتونید برید ببینید…
                نظرعلی طالقانی طلبه ای بوده که در مدرسه ی مروی تهران درس میخوانده. نظر علی طالقانی آنقدر فقیر بوده که شبها میرفته دور و بر حجره های طلبه ها میگشته تا شاید توی آشغالها چیزی برای خوردن پیدا کنه….
                یه روز نظر علی طالقانی به ذهنش میرسه که نامه ای برای خدا بنویسه….
                مضمون این نامه:
                بسم الله الرحمن الرحيم
                خدمت جناب خدا!
                سلام عليکم
                اينجانب بنده ي شما هستم.
                از آن جا که شما در قران فرموده ايد:"ومامن دابه في الارض الا علي الله رزقها”
                «هيچ موجودزنده اي نيست الا اينکه روزي او بر عهده ي من است.»من هم جنبنده اي هستم از جنبندگان شما روي زمين.
                در جاي ديگر از قران فرموده ايد:"ان الله لا يخلف الميعاد”
                «مسلما خدا خلف وعده نميکند.»
                بنابراين اينجانب به جيزهاي زير نياز دارم:
                1-همسري زيبا ومتدين
                2-خانه اي وسيع
                3-يک خادم
                4-يک کالسکه و سورچي
                5-يک باغ
                6- مقداري پول براي تجارت
                لطفا بعد از هماهنگي به من اطلاع دهيد.
                مدرسه مروي-حجره ي شماره ي 16-نظرعلي طالقاني
                
                بعد از اینکه نامه رو مینویسه پیش خودش فکر میکنه که نامه رو کجا بذارم که خدا اونو بخونه؟؟؟ به ذهنش میرسه که اونو تو مسجد بذاره که خانه ی خداست… به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان ) میره. همین طور که میگشته یه جای امن واسه نامش پیدا کنه یه سوراخ در دیوار مسجد میبینه… پیش خودش میگه: اینجا خوبه … خدا حتما پیداش میکنه… و نامه رو در اونجا قرار میده…
                صبح روز بعد ناصر الدین شاه قصد شکار میکنه…  با کاروان خود از آنجا عبور میکرده که ناگهان به خواست خدا باد تندی شروع به وزیدن می کنه و نامه ی نظر علی طالقانی را با خود برده و درست روی پای ناصر الدین شاه می اندازد…
                ناصر الدین شاه نامه را باز میکند…
                خدمت جناب خدا سلام علیکم…
                ناصر الدین شاه خندش میگیره و با کنجکاوی نامه رو  میخونه. رو به کاروان میکنه و میگه: شکار متوقف شد….و دستور بازگشت کاروان را  به کاخ میدهد…
                او يک پيک به مدرسه ي مروي مي فرستد، و نظرعلي را به کاخ فرا مي خواند. وقتي نظرعلي را به کاخ آوردند ،دستور مي ده همه وزرايش جمع شوند و بشون میگه:
                ما مفتخر شدیم نامه ای را که این اقا به خدا نوشته بودند- ایشان به ما حواله فرمودند. پس وظیفه ی ماست که آن را انجام دهیم…
                نامه را میخواند و دستور میدهد که هر یک از وزرا یکی را به عهده بگیرد:
                1. همسری زیبا و متدین…
                یکی از وزرا میگوید: دختری زیبا و متدین دارم. او را به عقدش در می آورم.
                2. ….
                3. ….
                4. ….
                5. ….
                6. ….
                هر کدام از وزرا یکی را به عهده گرفته و به نظر علی طالقانی میدهد.
                و به همین صورت خداوند متعال نامه ی آقای نظر علی طالقانی را بی پاسخ نگذاشته و خواسته هایش را برآورده میسازد.

موضوعات: مطالب روزانه, درددل...  لینک ثابت



[سه شنبه 1391-02-12] [ 12:50:33 ب.ظ ]





  سلام بر معلمی که ...   ...

ممتاز و نمونه شدن برای یکسال است، و ماندگار شدن برای یک عمر؛

سلام بر معلمی که هر سال نمونه است و یک عمر ماندگار …

معلم عزیزم روزت مبارک که جهانی از نورت مبارک گشته است.

موضوعات: مطالب روزانه  لینک ثابت



 [ 12:43:27 ب.ظ ]





  هشدار بهداشتی زیتون سیاه   ...

 زیتون سیاه
 مقدمه:
 تزئین غذا ها و انواع سالاد با زیتون زیبایی خاصی را به میز غذا می دهد و این ماده غذایی بسیار مفید است ، ولی لازم است نکته مهمی را در این باره بدانیم.
 زیتون سیاه :
این زیتون در کشور اسپانیا و ایتالیا به دست می آید و در کشورهای دیگر به علت شرایط خاص آب ، هوا و خاک فقط زیتون سبز پروش پیدا میکند.
 به علت زیبایی که زیتون سیاه دارد ، قیمت آن بیشتر از زیتون سبز است . بنابر این زیتون از کشورهای فوق وارد ایران نمیشود.
 و وارد کنندگان به علت قیمت تمتم شده بالا ، تمایلی به واردات این محصول ندارند.
 در عوض روشی وجود دارد که زیتون سبز را به صورت سیاه رنگ در می آورد. این عمل معمولا با استفاده از سولفات آهن صورت میپذیرد.
 این ماده سمی میباشد و این روش فرآوری مناسب نیست.
 ترکیه یکی از کشورهایی است که به این روش زیتون سیاه را تولید میکند.
 برای حفظ سلامتی خود و خانواده از خرید و مصرف زیتون سیاه در هر نوع بسته بندی جداً خودداری نمایید.

موضوعات: مطالب روزانه, اطلاعات پزشکی  لینک ثابت



[دوشنبه 1391-02-11] [ 12:46:02 ب.ظ ]





  گاهی لازم است...   ...


لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم می‌خواهی به آن خانه برگردی یا نه ؟!
 
لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و … بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟!
 
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنی که چه‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است ؟
 
لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟!
 
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بی‌خیال شوی ، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه ؟!
لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج ، تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟!
 
لازم است گاهی عیسی باشی ، ایوب باشی ، انسان باشی ببینی می‌شود یا نه ؟!
 
و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم… آیا ارزشش را داشت …؟!  

 
 زیبائی در فراتر رفتن از روزمره‌ گی‌هاست… 

موضوعات: مطالب روزانه, درددل...  لینک ثابت



 [ 12:25:35 ب.ظ ]





  آش نخورده و....   ...

در زمان‌هاي‌ دور، مردي در بازارچه شهر حجره اي داشت و پارچه مي فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبي بود وليكن كمي خجالتي بود.

مرد تاجر همسري كدبانو داشت كه دستپخت خوبي داشت و آش هاي خوشمزه او دهان هر كسي را  آب مي انداخت.

روزي مرد بيمار شد و نتوانست به دكانش برود. شاگرد در دكان را باز كرده بود و جلوي آنرا آب و جاروب كرده بود ولي هر چه منتظر ماند از تاجر خبري نشد.
 
قبل از ظهر به او خبر رسيد كه حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دكتر برود.

. پسرك در دكان را بست و دنبال دكتر رفت . دكتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه كرد و برايش دارو نوشت 

پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتي به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرك خواست دارو را بدهد و برود ، ولي همسر تاجر خيلي اصرار كرد و او را براي ناهار به خانه آورد همسر تاجر براي ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و كاسه هاي آش را گذاشتند . تاجر براي شستن دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق ها را بياورد ،پسرك خيلي خجالت مي كشيد و فكر كرد تا بهانه اي بياورد و ناهار را آنجا نخورد . فكر كرد بهتر است بگويد دندانش درد مي كند. دستش را روي دهانش گذاشتش.

تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرك دستش را جلوي دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اينقدر عجله كردي ، صبر مي كردي تا آش سرد شود آن وقت مي خوردي ؟

زن تاجر كه با قاشق ها از راه رسيده بود به تاجر گفت : اين چه حرفي است كه مي زني ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من كه تازه قاشق ها را آوردم.تاجر تازه متوجه شد كه چه اشتباهي كرده است  

 

از آن‌ پس، وقتي‌ كسي‌ را متهم به گناهي كنند ولي آن فرد گناهي نكرده باشد 

 گفته‌ مي‌شود :‌ آش نخورده و دهان سوخته
 

موضوعات: مطالب روزانه, حکایات  لینک ثابت



 [ 09:55:13 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما