مدرسه علمیه الزهرا(س)قروه
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        








جستجو





حدیث روز







محتواها





فال حافظ





پاسخگویی آنلاین به شبهات





حدیث





قرآن آنلاین





اوقات شرعی





لحظه شمار غیبت













لااله الا الله ملک الحق المبین

ذکر کاشف الکرب

  يادي از شهدا كنيم.   ...

برگزاري يادواره شهيد قاسمعلي رستمي  از شهداي شهر قروه در حوزه علميه الزهرا(س) قروه با حضور همه طلاب در تاريخ 29/9/91 در برنامه صبحگاه برگزار گرديد كه در اين مراسم به قرائت چند وصيت نامه از شهدا و نثار فاتحه اي به روح بزرگ شهدا به پايان رسيد. علاوه برآن به مداحي  و عزاداري حضرت رقيه (س) كودك سه ساله حضرت ابا عبدالله حسين عليه السلام پرداختند.

موضوعات: تاشهدا, خبر فرهنگي  لینک ثابت



[پنجشنبه 1391-09-30] [ 08:01:00 ق.ظ ]





  شهيد حاج هوشنگ ورمقاني   ...

 

سال 1338 روستای ورمقان از توابع شهرستان سنقر شاهد تولد کودکی شد که نام او را هوشنگ نهادند. او از همان دوران هوش و استعداد خود را کارهایش به نمایش می­گذاشت. مادر را یاری بود در خانه و پدر را یاوری در صحرا و پدر و مادر نیز در تربیت او کوشا. وی احترام به پدر و مادر را از کودکی عمل می­کرد. طوری که مورد توجه همگان قرار گرفت و همه آرزوی داشتن چنین فرزندی را می­کردند. دروس ابتدائی و راهنمائی را با موفقیت در همان روستا به اتمام رساند و جهت ادامه تحصیل عازم شهرستان سنقر شد. مدت دبیرستان را تنهای تنها با رنج و کوشش سپری کرد و در سال 57 موفق به اخذ دیپلم شد. دوران تحصیل وی همزمان بود با مبارزات به حق مردم علیه رژیم ستم­شاهی و او نیز از این قافله عقب نماند. در تمام صحنه­های مبارزه در منطقه فعالانه شرکت داشت. با شروع غائله کردستان به خدمت مقدس سربازی اعزام شد. مدت خدمت را نیز در مبارزه با دشمنان این ملت سپری کرد. و آنچنان رشادتی از خود نشان داد که در سال 58 از طرف فرمانده وقت لشکر 28 مدال رشادت دریافت نمود. پدر گرامیشان از این دوران می­گوید «وقتی پادگان لشکر 28 سقوط کرد ما بمدت 6 ماه از هوشنگ خبری نداشتیم ناچاراً برای جستجو با هلی کوپتر فرماندهان از طریق کرمانشاه به سنندج آمدم و پس از پرس و جوی فراوان او را در روستای نگل در حال نبرد با ضد انقلابها یافتم «پس از خدمت سربازی او که عاشق خدمت به مردم بود به جهادگران پیوست و از این دوران و ثمرات خدمت آن شهید در ذهن روستائیان محروم منطقه خاطرات شیرین وجود دارد. هوشنگ عاشق خدا بود و عاشق خدا را جز وصالش هیچ چیزی آرام نمی­کند. اما در آن روزها کفر با لباس کرد آمده بود و هوشنگ کرد از کفر بیزار. چه جائی برای مبارزه با کفر بهتر از سپاه. آری او در سال 60 لباس سبز را پوشید. و به کسوت پاسداری درآمد. از همان ابتدا پیدا بود که او برای وصال آمده است.

مدتی به عنوان فرمانده گردان نیروهای سپاه قصر شیرین به نبرد با کافران بعثی متجاوز پرداخت. پس از مراجعت اقدام به تشیکل خانواده نمود. برای همه اخلاق او آشنا بود و همه شیفته اخلاقش. به همین جهت به عنوان مسئول جذب نیرو انتخاب می­شود و از این به بعد علاوه بر اخلاق حسنه­اش درایت و توانائیش نیز به عرصه ظهور می­رسد و به عنوان فرمانده سپاه دهگلان منصوب شد و ثابت کرد که فرمانده موفقی نیز هست. نعمت امنیت منطقه، جذب نیروی فراوان و استقرار پایگاههای بسیج همه حاصل فرماندهی مدبرانه و تلاش صادقانه او بود. همه عاشقش شده بودند و می­خواستند همسنگر آنها باشد. فرمانده وقت تیپ 39 بیت المقدس او را با خود به تیپ می­برد. از اینجاست که فصل جدیدی در زندگی آن شهید باز می­شود. در همه جای تیپ ردپای او بود. از زمینش در سازمانش وحتی در قلب نیروهایش. به عنوان جانشین ستاد تیپ معرفی می­شود اما در آن روزها شعله­های جنگ شراره داشت و مجاهدان فی سبیل­الله را آرام گرفتن نبود. جبهه­های جنوب نیز با ورمقانی آشنا شدند. علاوه بر هدایت ستاد فرماندهی محور جزیره مجنون را نیز به عهده گرفت. آری صدای ورمقانی در نی زارهای جزیره در پاسگاههای شهید سنجری و ملکی به گوش می­رسید «برادر خسته نباشید» همه بسیجیان ورمقانی را می­شناختند، چرا که او در هر لحظه در کنارشان بود. شهید ورمقانی در جزیره خستگی را خسته کرد. یکی از همرزمانش می­گوید «او برای حفظ جزیره از حمله­های احتمالی دشمن حتی شبها نیز نمی­خوابید» و شهید تا پایان جنگ مونس و همدم بسیجیان بود. در نیزارهای جزیره با آب آن چه وضوها که میکرد. و در آن خاک چه رازها و نیازها که نکرد. پس از پایان جنگ به دنبال کسب علم و دانش رفت و دوره دافوس را در دانشگاه امام حسین (ع) با رتبه ممتاز به پایان رساند و ثابت کرد که مردان خدا در هر جبهه و سنگری موفق هستند. پس از دوره به عنوان فرمانده عملیات تیپ منصوب شد و دوباره به مبارزه با دشمنان خدا که با شعار خلق کرد به صحنه آمده بودند ادامه داد. آری سرزمین کردستان دوباره درخشش شهید ورمقانی را تجربه کرد. در سال 71 عاشقانه و عارفانه به دیدار خانه خدا شتافت. در سفر روحانی میان او و خالق چه گذشته بود فقط خدا می­داند. اما پس از مراجعت از حج حاجی آن گونه بود که شایسته­اش بود او به خدا در کعبه ندا کرده بود در سقز، بانه و پیرانشهر خدا را می­جست. خاک سقز شاهد قدمهای استوارش بود. هوای پیرانشهر شاهد شب­زنده­داری­هایش بود. همه شاهد بودند که او چگونه درخشید بعد از مدتی به عنوان فرمانده یگان ویژه عملیاتی کردستان منصوب می­شود. از اتاقش در آن قرارگاه با آن کوله پشتی آماده­اش چه خاطراتی که نمانده. او در این سمت نفس گرو­هک­های ضد انقلاب را بریده بود. از این رو این گروهک از خدا بی خبر بارها نقشه ترور وی را طراحی کردند اما از آنجا که ورمقانی از تدبیر، شجاعت و زیرکی خاصی برخوردار بود نقشه این گروهک بارها ناکام ماند.

ورمقانی این سردار خوش نام سپاه کردستان به پاس تلاشهای شبانه روزی در برقراری امنیت در کردستان بعنوان پاسدار شایسته سال 73 و پاسدار نمونه سال 74 سپاه پاسداران انتخاب شد. حاجی برای شهادت همیشه آماده بود. با وضو و مرتب. هنگامی که پدر گرامیشان به زیارت خانه خدا می­رفت نامه­ای به او داد و از او خواست که در مدینه در کنار قبر پیامبر (ص) باز نماید و حاجتش را از خاتم انبیاء بخواهد. در آن نامه چه چیزی بود. به حق که میان عاشق و معشوق رمزی است «پدر عزیزم دعا کنید که خداوند سال 75 را سال شهادت من قرار دهد اگر دعا نکنید مدیون هستید. آری حاجی آماده شده بود و دشمن نیز پیدا بود و در غروب اول تیرماه 1375 در روستای قهرآباد سقز شاهد استقبال عاشقانه شهادتی بود که از خدایش خواسته بود. پس از یک نبرد قهرمانانه با شقی ترین انسانهای روی زمین با چهره­ای گشاد و لب خندان شهادت را در آغوش گرفت. ازمراسم تشییع پیکر او می­توان به عنوان یکی از باشکوه ترین مراسم­ها در سطح منطقه نام برد و این نشان می­داد که حاج هوشنگ از جایگاه مردمی بسیار بالایی برخوردار بود. و مردم او را بسیار دوست داشتند چون ورمقانی برای برقراری امنیت در منطقه شب و روز نداشت و مردم نیز تلاشهای او را در مراسم تشیع پیکرش بی پاسخ نگذاشتند.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

موضوعات: تاشهدا  لینک ثابت



[چهارشنبه 1391-09-22] [ 11:54:00 ق.ظ ]





  به جوانان بگویید!!!   ...

 

چه بی معرفت بود دریا! مردمانی را دیدم که در او غرق شدند و برایش جان دادند، اما او بی رحمانه جنازه شان را پس زد!


موضوعات: تاشهدا  لینک ثابت



[یکشنبه 1391-08-28] [ 09:12:00 ق.ظ ]





  بیآیید واقعا “راستش را بگوییم”   ...


اخیرا سریالی از صدا و سیما پخش می شود به نام راستش را بگو…

برخی از شخصیت های زن این فیلم آرایش بسیار زننده و البته رفتار هایی بسیار زننده تردارند . مشکل اصلی اینجاست که در این فیلم شخصیت خاطره آرامی (نیوشا ضیغمی)که نقش یک 

 دختر نسبتا عقده ایی نسبت به همکلاسان اش را بازی میکند، یک دختر چادری و متاسفانه با آرایش است. علاوه بر آن ، شخصیت دیگری نیر در این فیلم وجود دارد، به نام سارا مستور (لعیا 

 زنگنه) که در نقش یکی از اساتید دانشگاه است. ایشان نیز، چهره ای مذهبی و باز هم با آرایش و بدتر از آن، بدون داشتن حیا در برخورد با پسران است.

آنچه که در این فیلم مشهود است، تلاش برای ارائه یک الگو برای زنان و دختران مذهبی است که در عین چادری بودن، همزمان میتوانند با صورت آرایش کرده در اجتماع ظاهر شوند و همچنین 

 بدون رعایت حیا، با پسران و نامحرمان خود ارتباط داشته باشند. علاوه بر اینها در این فیلم به طور مستقیم با ارائه و القای الگو های نامناسب رفتاری برای ارتباط بین نامحرم ها در بین جوانان 

 مذهبی، در حال تلاش برای  از بین بردن حیا در روابط دختران و پسران معتقد و مقید به احکام دینی جامعه مان است.

تحلیل های بیشتر در مورد این فیلم را اینجا ببینید: (یک نقد اُملانه بر عملکرد صدا و سیما) (این قافله تا به حشر ، لنگ است) (چادر بعلاوه هفت قلم آرایش منهای حیا)

{از سایت مشاهده کنید}

اما اصل ماجرا:

با توجه به این مساله برای اینکه به صورت گروهی به مقابله با اشاعه این سریال ها بپردازیم، رزمی به صورت تلفنی برای مقابله با این منکر با دعوت از همه بازدید کنندگان سایت طراحی 

 داشته باشیم. نحوه انجام این رزم تلفنی به این صورت است:

۱- گام اول:  برای نهی از منکر با ۱۶۲ (روابط عمومی صدا و سیما) تماس میگیریم و از این فیلم انتقاد میکنیم. (آنچه که باید مورد توجه  قرار بگیرد آن است که حتما دلیل مخالفتمان را با این 

 فیلم ذکر کنیم. مثلا: این فیلم اصلا مناسب پخش در صدا و سیما نیست. چون دارد الگوی غلطی را برای زنان طراحی میکند. توی این فیلم شما یه زن چادری رو با آرایش غلیظ نشان میدهد و 

 این یعنی تخریب چهره افراد مذهبی . ضمنا این کار شما در خلاف منویات حضرت آقا است چون ایشان سبک زندگی اسلامی رو مطرح کردند و شما دارید این الگو رو منحرف میکنید به یک 

 سبک زندگی فمنیستی برای زنان ما و ….

نظر شما در باره اين مطلب چيست؟ ….

موضوعات: حرف حق  لینک ثابت



 [ 08:32:00 ق.ظ ]





  دلنوشته انتظار   ...

سلامی چو بوی خوش آشنایی

با خود زمزمه داشتم که :
چقدر هر روز و هر لحظه با پای دل رفتم در مهد آمادگی تا در کلاس معرفت ثبت نام کنم؟ ولی هر بار از همان جلو در ردم کردند و گفتند برو با بزرگترخود ت بیا !منم برگشتم و آمدم در خلوت دل گریه کردم ، زاری کردم ، تا صبح نالیدم و به خود پیچیدم ولی جوابی نشنیدم ! آخ که فکر بی کسی چقدر سخت و شکننده است. آقا جان ، مولای من تا کی بی بزرگتر به مکتب رفتن و بی جواب برگشتن؟ تاکی رنگ زرد بی کسی را تحمل کردن ؟ تا کی گشنه و تشنه قدم در برهوت بی کسی زدن؟تا کی غم غربت تنهایی را چشیدن ؟عمریست که جمعه هار ا به شنبه ها به امید جمعه ی بعدی وصل کردم و به انتظار نشستم ! نا شکر نیستم ، منت انتظارت را میکشم ولی با تیغ طعنه حریفان زنگی مست چه کنم؟آقا جان من آسمان و زمین و خودت را شاهد میگیرم که هر روز صبح از خواب که بر میخیزم کتاب و سجاده و دلم را میگیرم و به دم در مهد تو میآیم به امید آنکه مرا یه داخل راه بدهند و ثبت نام کنند! مولا جان میشود روزی کارت ثبت نام من را با عکسم و با مشخصات کاملم به دستم بدهند ؟ و نگهبان جلو ورود مرا به حرم امن الی راه بدهد؟ آخ که چه کیفی خواهم کرد آنروز که آن کارت را رو سینه ام نصب کنم و از سر شوق سر سنجاق کارت را تو دلم جا خواهم داد . آقاجان هر روز صبح تا شام منتظرم که اشاره ای بفرمایی ، قول میدم که مثل بچه آدم بیام ، مرتب و منظم، یه لحظه حواسم پرت نشه …منتظرم…

مولای من یه بغل دفتر مشق دارم که حرف هایم را در آن ها نوشته ام و چقدر دلم میخواهد که آنها را غلط گیری کنی و خط بزنی ، کسی تا بحال حتی یک صفحه اش را ندیده آخه چشم هر نا محرم قابل اعتماد نیست ، چه صبح های جمعه که گریه کردم و مشق کردم و خواندم و حفظ کردم به امید آنکه بعد از ظهرش تو جلسه از من بپرسی و مشق هام را ببینی و من هم نشان همه بدهم و افتخار کنم ، آخ که چه شیرین است یاد با شما بودن حتی یک لحظه ، چقدر آرزو دارم که یکروز در جلو صف منتظرانت بایستم و بینم که نفر اولم ، حسود نیستم که دیگران نفر اول باشند ولی این آرزو ی من است چکار کنم هرکس دلش یه جاست من هم دلم را تو صف کلاس اولی های مهد شما جا گذاشتم تا شاید قبولش کنی . مولای من اگه یه روز دلمو تو صف زیر پا له کنند له شده اش را در خانه ات میارم تا تیمارش کنی، دست مبارکتو روش بکشی و آرزوشو بر آورده کنی ، اگه بدانم اینجور میشه عمدا اونو زیر پا میذارم و میارمش تا آرام و قرار بگیره و بدانه که منم بفکرش هستم .
آقا جان یه دنیا حرف دارم و میدانم دیگران منتظرند ،

موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



[شنبه 1391-08-20] [ 11:45:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما