مدرسه علمیه الزهرا(س)قروه
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        








جستجو





حدیث روز







محتواها





فال حافظ





پاسخگویی آنلاین به شبهات





حدیث





قرآن آنلاین





اوقات شرعی





لحظه شمار غیبت













لااله الا الله ملک الحق المبین

ذکر کاشف الکرب

  و من به بسيجيان اميد بسته‌ام   ...
و من به بسيجيان اميد بسته‌ام
… كجاست آن شجاعت و توكل و عشقي كه يكي مثل «نادر مهدوي» يا «بيژن گرد» بر يك قايق موتوري بنشيند و به قلب ناوگان الكترونيكي شيطان در خليج فارس حمله برد؟ مي‌پرسد: «اين شجاعت و توكل و عشق به چه درد مي‌خورد؟». هيچ! به درد دنياي دنياداران نمي‌خورد، اما به كار آخرت عشاق مي‌آيد، كه آنجاست دار حاكميت جاودانه عشاق… و من به بسيجيان اميد بسته‌ام؛ نه من تنها، همه آنان كه تقدير تاريخي انسان فردا را دريافته‌اند و مي‌دانند كه ما از آغاز قرن پانزدهم هجري، پاي در «عصر معنويت» نهاده‌ايم.
از مقاله غربت حزب الله در مهبط عقل (5)به قلم شهید مرتضی آوینی برای خواندن ادامه مقاله لینک زیر را کلیک کنید
http://avini88.blogfa.com/page/229.aspx


موضوعات: مطالب روزانه, تاشهدا  لینک ثابت



[یکشنبه 1391-03-28] [ 09:27:28 ق.ظ ]





  همه ی راه ها از کربلا میگذرد   ...

در جبهه ی حق اگر هستی بدان
نه فقط قدس
که همه ی راه ها از کربلا میگذرد

 

موضوعات: مطالب روزانه, تاشهدا  لینک ثابت



 [ 09:06:43 ق.ظ ]





  اگرخدایی نباشد هر دو بیگاریست   ...

شیعه گی تنها نماز و روزه نیست
گاهی برای خدا باید تخریب کرد گاهی باید ساخت
خدایی باشد جهادند هر دو ،خودسازی ِ دنیا و رضوان آخرت هم مزدش
خدایی نباشد هر دو بیگاریست

موضوعات: تاشهدا  لینک ثابت



[شنبه 1391-03-27] [ 09:38:21 ق.ظ ]





  نورالدين پسر ايران... را میشناسید   ...

كتاب «نورالدين، پسر ايران» را خواندم.
كتاب ادبيات داستاني و غير داستاني مقاومت زياد خوانده بودم؛ ولي درباره ي نورالدين بهت زده ام. بارها وسط مطالعه كتاب را بستم و به ديوار روبرويم خيره شدم. جواني كه در 17 سالگي 70 درصد جراحت دارد و با همان پيكر آتش گرفته و سرهم بندي شده، 80 ماه ديگر با خود، آتش و دشمن مي جنگد.

بارها با خود گفتم امكان ندارد چنين وضعيتي را كسي تحمل كند. اگر كتاب در قالب ادبيات داستاني بود هم آنرا به اغراق و مبالغه گويي متهم مي كردم. هميشه احمد دهقان را بخاطر «سفر به گراي 270 درجه» زماني كه له شدن «علي» -جوان آر پي جي زن- را زير شني تانكهاي عراقي در كربلاي 5 توصيف ميكند، ستايش مي كردم. با «ناصر» آن داستان گريسته بودم، همچنين با سيد ابوالفضل كاظمي، وقتي كه در «كوچه نقاش ها» تكه پاره شدن همرزمانش را در هور روايت مي كند، و اوج حماسه را تجربه كرده بودم، هنگاميكه بابا نظر سوار بر موتور، خط پدافندي را در شلمچه طي مي كند تا گريبان افسر عراقي را بگيرد؛ در حرمان هور، حماسه ي ياسين، مرد و… ولي «نورالدين، پسر ايران» مرا از گريستن و افتخار كردن و حسرت خوردن، به بهت زدگي كشاند.

روايت نورالدين از بدر، والفجر هشت، كربلاي 4 و يامهدي، بي نظير است. دقيق، صادقانه و عميق. بارها درباره ي اين عمليات ها شنيده و خوانده بودم. ولي هيچگاه آنرا نديده بودم. نورالدين آنرا به من نشان داد.

هنگاميكه صحنه بازگشتن به محل شهادت «امير» را در زير آتش بي امان در فاو روايت مي كند، انگار كه زير بغلش را گرفته باشم و با او مرثيه سر داده باشم…


وقتي كه دندانهايش قفل شده بود و او مجبور شد دو دندانش را بشكند تا چيزي بخورد، دندان درد گرفتم…
وقتي در سرماي اسفند در عمق كارون غواصي مي كرد، سردم شد و به خودم لرزيدم…
روزي كه شكمش منفجر شد و روده هايش بيرون ريخت، سرگيجه گرفتم…

… ولي نورالدين گاهي توان تصور صحنه ها را هم از من گرفت و من فقط كتاب را بستم و خيره ماندم به ديوار روبرويم. وقتي كه دستش در صورتش فرو رفت… وقتي كه آتش خمپاره او را به يك گلوله ي گوشت كباب شده بدل كرد، وقتي كه پس از چند هفته صورت جديدش را در آينه ديد… وقتي كه جنازه ي «امير» را در وادي رحمت به خاك سپرد… وقتي كه تلويزيون خبر پذيرفته شدن قطعنامه را اعلام كرد…

«سيد نورالدين عافي» را خواهم يافت و سر و دستش را خواهم بوسيد. همانگونه كه پس از خواندن «كوچه نقاش ها» ، سيد ابوالفضل كاظمي را يافتم تا به او بگويم كه: « ما، فدايي شماييم.»

موضوعات: تاشهدا  لینک ثابت



[پنجشنبه 1391-03-25] [ 11:53:31 ق.ظ ]





  بی وفا شده ام،خوب می دانم...   ...

با عشق شرح راز کن     بر جمله عالم ناز کن       پرهای خود را باز کن       پرواز کن پرواز کن …

بیست و پنج ساله بودی که رفتی…
بیست و پنج ساله که رفتی…!
بی وفا شده ام مثل همه ،حتی یادت که پنج شنبه ها هم خیلی کم به سراغ عده ای می آید…
نه نه…ناراحت نشو!
قصد توهین ندارم…
آری! همصدایت می شوم :گرفتاری ها زیاد شده است!
و همینطور بیماری ها،و همینطور ….!(باشد،به کسی حرفی نمی زنم…پیش خودمان می ماند!!)
به چهره ات که دقیق می شوم گریه ام می گیرد!
من هنوز متن تصویر تو از بر نشدم…
اندک خاطره هایت، آهنگِ بی کلامِ وقتِ دل تنگی هایم شده اند…ناگهان می نوازند!
…و هنوز رقص اشک هایم،
رفع دل تنگی هایم را باعث نشده اند.
بی وفا شده ام،خوب می دانم…

موضوعات: تاشهدا  لینک ثابت



 [ 10:57:43 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما