مدرسه علمیه الزهرا(س)قروه
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        








جستجو





حدیث روز







محتواها





فال حافظ





پاسخگویی آنلاین به شبهات





حدیث





قرآن آنلاین





اوقات شرعی





لحظه شمار غیبت













لااله الا الله ملک الحق المبین

ذکر کاشف الکرب

  بیآیید واقعا “راستش را بگوییم”   ...


اخیرا سریالی از صدا و سیما پخش می شود به نام راستش را بگو…

برخی از شخصیت های زن این فیلم آرایش بسیار زننده و البته رفتار هایی بسیار زننده تردارند . مشکل اصلی اینجاست که در این فیلم شخصیت خاطره آرامی (نیوشا ضیغمی)که نقش یک 

 دختر نسبتا عقده ایی نسبت به همکلاسان اش را بازی میکند، یک دختر چادری و متاسفانه با آرایش است. علاوه بر آن ، شخصیت دیگری نیر در این فیلم وجود دارد، به نام سارا مستور (لعیا 

 زنگنه) که در نقش یکی از اساتید دانشگاه است. ایشان نیز، چهره ای مذهبی و باز هم با آرایش و بدتر از آن، بدون داشتن حیا در برخورد با پسران است.

آنچه که در این فیلم مشهود است، تلاش برای ارائه یک الگو برای زنان و دختران مذهبی است که در عین چادری بودن، همزمان میتوانند با صورت آرایش کرده در اجتماع ظاهر شوند و همچنین 

 بدون رعایت حیا، با پسران و نامحرمان خود ارتباط داشته باشند. علاوه بر اینها در این فیلم به طور مستقیم با ارائه و القای الگو های نامناسب رفتاری برای ارتباط بین نامحرم ها در بین جوانان 

 مذهبی، در حال تلاش برای  از بین بردن حیا در روابط دختران و پسران معتقد و مقید به احکام دینی جامعه مان است.

تحلیل های بیشتر در مورد این فیلم را اینجا ببینید: (یک نقد اُملانه بر عملکرد صدا و سیما) (این قافله تا به حشر ، لنگ است) (چادر بعلاوه هفت قلم آرایش منهای حیا)

{از سایت مشاهده کنید}

اما اصل ماجرا:

با توجه به این مساله برای اینکه به صورت گروهی به مقابله با اشاعه این سریال ها بپردازیم، رزمی به صورت تلفنی برای مقابله با این منکر با دعوت از همه بازدید کنندگان سایت طراحی 

 داشته باشیم. نحوه انجام این رزم تلفنی به این صورت است:

۱- گام اول:  برای نهی از منکر با ۱۶۲ (روابط عمومی صدا و سیما) تماس میگیریم و از این فیلم انتقاد میکنیم. (آنچه که باید مورد توجه  قرار بگیرد آن است که حتما دلیل مخالفتمان را با این 

 فیلم ذکر کنیم. مثلا: این فیلم اصلا مناسب پخش در صدا و سیما نیست. چون دارد الگوی غلطی را برای زنان طراحی میکند. توی این فیلم شما یه زن چادری رو با آرایش غلیظ نشان میدهد و 

 این یعنی تخریب چهره افراد مذهبی . ضمنا این کار شما در خلاف منویات حضرت آقا است چون ایشان سبک زندگی اسلامی رو مطرح کردند و شما دارید این الگو رو منحرف میکنید به یک 

 سبک زندگی فمنیستی برای زنان ما و ….

نظر شما در باره اين مطلب چيست؟ ….

موضوعات: حرف حق  لینک ثابت



[یکشنبه 1391-08-28] [ 08:32:00 ق.ظ ]





  اسرار آفرينش قلب   ...

قلب چیست؟
قلب انسان تلمبه است با بیست وچهار دهلیز وچهار دریچه ویکهزار وهشتصد کیلومتر لوله کشی رگ که روزانه دوازده هزار وپانصد لیتر خون به آن وارد و از آن خارج میشود،از طرف چپ اتصالا خون جریان پیدا کرده بتمام رگها میرسد و قوۀ آن به مغز نور می افکند.با تجربه ثابت شده است که وزن عضلات مرد برابر چهل درصد وزن بدن او است در صورتیکه وزن عضلات زن نسبت به جسم او بیش از بیست وچهاردر صد نمی باشد همانطوریکه عضلات زن از مرد در حدود بیست وپنج درصد کمتر است عضلات مرد با ورزش ممکن است به نسبت شش در صد اضافه شود در حالیکه این تفاوت در وزن زنها از چهار در صد تجاوز نمی کند از لحاظ ترکیب داخلی نیز بین جنس زن ومرد اختلاف زیادی دیده می شود مثلا مقدار آهنی که در کبد وخون بدن مرد موجود است خیلی بیش از آن است که در زنها دیده میشوددر عوض مقدار مس وفسفر در جسم زنها بیش از مردان است یکی از مزایای ساختمان جنس زن آن است که در برابر گرسنگی قوه مقاومت او بیش از مرد است.
قلب زن در هر دقیقه بیست وپنج لیتر خون جذب یا دفع میکند در حالیکه این مقدار ممکن است در مردان در هر دقیقه به سی وهفت لیتر برسد.
چربی بدن:
مقداری از وزن بدن هر شخصی را چربی تشکیل میدهد این چربی که همراه عضلات بوده وتقریباً در همه جای بدن وجود دارد در جوانها وپیرها فرق میکند چهارده در صد از وزن جوانها را چربی تشکیل میدهد وبقیه رگ وپی وعضله میباشد ولی در پیرها و اشخاص مسن این مقدار به بیست وپنج در صد میرسد همچنین باید دانست که چربی بدن زنها ودخترها از مردان بیشتر است وبهمین جهت نیز مقاومت آنها در مقابل سرما بیشتر بوده اما گرمای شدید آنها را زود تر از مردان متأثر می سازد زیاد بودن چربی در بدن زنها بیک امر فیزیولوژی بستگی دارد زیاد شدن چربی در بدن اختلالاتی در دستگاه مختلف بدن بوجود آورده و کار آنها را مختل مینماید و ورزش وحرکت زیاد بهترین وسیله برای کم کردن چربی بدن میباشد.

موضوعات: اطلاعات پزشکی  لینک ثابت



[سه شنبه 1391-08-23] [ 12:53:00 ب.ظ ]





  حجر الاسود نوعی فرشته   ...

حجرالاسود سنگ سیاهی کنار کعبه است. سنگی به قطر حدود پنجاه سانتیمتر، به شکل بیضی و در قابی از نقره. حجرالاسود سنگی است که در رکن جنوب شرقى دیوار کعبه در ارتفاع 5/1 مترى نصب شده است، و حجاج هنگام حج، آن را لمس کرده و می بوسند. بوسیدن و لمس آن مستحب است و واجب مى باشد طواف از محاذى (مقابل) آن آغاز گردد و به همان جا ختم شود. این سنگ تاریخ عجیبی دارد. این سنگ مقدس، پیش از اسلام و پس از آن، همواره مورد اعتنا و توجه کامل بوده و در حقیقت در شمار عناصر اصلى کعبه بوده است. به لحاظ همین تقدس، رسول خدا(ص) آن را نگاه داشت و دیگر سنگ هایى را که به شکل بت ساخته شده بود، به دور ریخت. از امام صادق (ع)روایت شده است که ما بین رکن یمانى و رکن حجرالاسود, هفتاد پیامبر که همه از گرسنگى وسختى مرده اند, مدفونند.

حجرالاسود از کجا آمده؟
درباره این که حجرالاسود از کجا آمده است، روایات فراوانی وجود دارد مبنی بر این که حجرالاسود هنگام هبوط حضرت آدم بر زمین، از بهشت آمده است، و آن گاه که حضرت آدم از بهشت رانده شد و در زمین حیران و سرگردان بود و هیچ انیس و مونسی نداشت، ناگهان چشمش به این سنگ که بسیار درخشنده و سفید بوده است خورد، و احساس کرد این سنگ برای او بسیار مأنوس است. سبب آن در روایات بسیاری، چنین بیان شده است. هنگامی که حضرت آدم(ع) در بهشت زندگی می نمود، این سنگ بسیار زیبا در کنار جایگاه آن حضرت قرار داشته و حضرت آدم هنگام رفت و آمد او را با پا به این سو و آن سو میزده است. لذا در هنگام مشاهده آن در زمین، حضرت آدم با این سنگ، احساس انس و الفت کرد و آن را در آغوش گرفت و بوسید و آن را همراه خود از سرزمین هند، که محل هبوط آدم از بهشت بوده است، به سوی سرزمین مکه حمل نمود، و در طول مسیر، هر جا که از فرط خستگی آن را بر زمین مینهاد، جبرئیل آن را برای حضرت آدم حمل مینمود، و از آن جا که حضرت آدم، مکانی برای استقرار نداشته، خداوند متعال خیمه ای از خیمه های بهشتی را در سرزمین مکه و محل کنونی کعبه، قرار داده و حضرت آدم(ع) حجرالاسود را در گوشه خیمه قرار داد. بعد از حضرت آدم، آن خیمه به آسمان برده شد و در مکان خیمه فرزندان آدم(ع) خانه ای از سنگ و گل ساختند و حجرالاسود را در همان مکان که حضرت آدم قرار داد گذاشتند. از امام باقر(ع)نقل شده که سه سنگ از بهشت آمده است: حجرالاسود, سنگ مقام ابراهیم و سنگ بنى اسرائیل که چشمه هاى آب از آن مى جوشید. حجرالأسود در جریان تخریب کعبه، که پنج سال پیش از بعثت صورت گرفت، در فاصله اى دور از مسجد واقع شد. در زمان نصب آن به جاى خود، قریش به نزاع پرداختند، اما با درایت رسول خدا(ص)، همه قریش در فضیلت آن سهیم شدند و عاقبت به دست خود آن حضرت نصب گردید. به مرور زمان و در اثر تحولات و تغییرات، از حجم نخستین این سنگ کاسته شد و حتى به چند پاره تقسیم گردید که آخرین بار قسمت هاى مختلف آن را به یکدیگر متصل کردند و آن را در محفظه اى نقره اى قرار دادند. در حال حاضر تنها به آن اندازه که براى بوسیدن و استلام لازم است، جاى گذاشته اند. در بسیارى از روایات آمده است که حجرالأسود از سنگ هاى بهشتى است و همراه آدم(علیه السلام) به زمین فرود آمد( کافى، ج 4، ص 184). حجرالاسود از بهشت همراه آدم (ع) به زمین آمد و در طوفان نوح (ع) زیر خاک رفت و ابراهیم (ع) آن را درآورد و در کعبه جاسازی کرد.

حجر الاسود نوعی فرشته
بنابر برخی روایات حجرالاسود در اصل فرشته ای از مقرب ترین ملائکه نزد خدا محسوب بود. وقتی خداوند از ملائکه پیمان گرفت این فرشته نخستین فرشته ای بود که اقرار به بندگی خدا نمود. بدین جهت خدا او را امین قرار داد و او را با آدم در بهشت قرین کرد. این ملک در بهشت، در کنار آدم بود و ذکر خدا را به صورت آدم و عهدی را که خدای متعال از حضرت گرفته بود به وی یادآوری میکرد ولی وقتی که حضرت آدم از بهشت رانده شد و مدتی سرگردانی کشید، خدای متعال این ملک را به صورت سنگی سفید در زمین قرار داد و آن گاه که حضرت آدم او را دید، احساس انس و آرامش نمود؛ هر چند او را نشناخت تا این که خدای متعال او را به صورت نخست خود یعنی همان ملک درآورد و از آدم پرسید که کجاست عهد و میثاقی که خدای متعال از تو گرفت؟ در این هنگام آدم ناراحت شد و گریه و کرد و او را در آغوش گرفت. سپس فرشته دوباره به صورت سنگ درآمد و آدم او را با خود حمل نمود و در کنار خیمه ای که خدای متعال برای او از بهشت آورده بود، یا خانه ای که حضرت آدم با کمک فرشتگان ساخت، قرار داد. امام صادق علیه السلام فرمودند: این سنگ( حجر الاسود) یکی از بزرگ ترین ملک های مقرب خداست که اولین کسی بود که به عهود عالم زر بلی گفت و مقربترین شدو خداوند عهود انسانها را به او سپرده که در قیامت دوباره به شکل فرشته در می آید ،برای همین آنرا می بوسند و دست می کشند، برای تجدید عهد.

چگونگی قرار گرفتن حجرالاسود در رکن
درباره چگونگی قرار گرفتن حجرالاسود در رکن باید گفت مکانی که هم اکنون حجرالاسود در آن مکان نصب شده است، مکانی است که خدای متعال در آن جا از آدم عهد و پیمان بندگی گرفت و این ملک در همین مکانی که الان جایگاه حجرالاسود است، قرار داشته و شاهد میثاق گرفتن بوده است و نخستین کسی بوده که لبیک گفته است. بدین جهت پس از تبدیل شدن به سنگ نیز در همان محل خود قرار داده شده است؛ یعنی بین درب و مقام جبرئیل. فرشته مذکور در این مکان، بر حضرت حجت(عج) فرود میآید و با آن حضرت بیعت میکند. محل ظهور امام عصر(ع) در همین مکان است. در هنگام ظهور، آن حضرت بر رکن تکیه میدهد و از حجرالاسود به مثابه شاهدی در مقابل وفای به عهد بنی آدم و محل عهد گرفتن از آدم در برابر بندگی خدای متعال استفاده و احتجاج میکند که چقدر به میثاق الهی که از شما گرفته شده است، وفادار بودید؟!روایات متعددی وجود دارد مبنی بر این که حجرالاسود در آغاز سنگی بسیار زیبا و سفید بوده است که بر اثر گناه بندگان و تماس دست گناهکاران با آن و اعمال کفار که با قربانی کردن گوسفند برای خدایان خود انجام میداده اند، تیره شده است. این سنگ سیاه، تاریخ خاموشی از نسلهای فراوان مؤمنانی است که در قرون و اعصار مختلف به این مکان آمده اند، و نیز زنده کننده خاطره استلام اولیای بزرگ الهی و نیایش آنها است که وقتی به این مکان مقدس می آمدند به پیشگاه الهی چنین عرضه میداشتند: خدایا، ما به عهد و پیمانی که با تو بسته ایم و میثاقی که از ما گرفتی وفا کرده ایم و پروردگاری غیر از تو نداریم.

موضوعات: اطلاعات علمی, دینی مذهبی  لینک ثابت



 [ 09:37:00 ق.ظ ]





  عاشقانه‌های یک خلبان با همسرش...   ...

 

 عباس دوران به سال 1329 در شیراز متولد شد. با آغاز جنگ تحمیلی خدمت خود را در پست افسر خلبان شکاری و معاونت عملیات فرماندهی پایگاه سوم شکاری نفتی شهید نوژه ادامه داد و در طول سال‌های دفاع مقدس بیش از یک صد سورتی پرواز جنگ انجام داد.
دوران در تاریخ 7/9/1359 اسکله «الامیه» و «البکر» را غرق کرد و در عملیات فتح المبین نیز حماسه آفرید. در تاریخ 20/4/1361 برای انجام مأموریت حاضر شد و هدف مورد نظر او نا امن کردن بغداد از انجام کنفرانس سران کشورهای غیر متعهد بغداد بود.
اما هنگام عملیات اصابت موشک عراقی باعث شد، هواپیما آتش بگیرد، دوران به طرف پالایشگاه الدوره پرواز کرد و تمام بمب‌ها را بر روی پالایشگاه فرو ریخت، قسمت عقب هواپیما در آتش می‌سوخت.
کاظمیان، همراهش با چتر نجات به بیرون پرید اما دوران به سمت هتل سران ممالک غیر متعهد پرواز کرد. او در آخرین لحظات با یک عملیات استشهادی هواپیما را به ساختمان هتل کوبید.
سردار دلاور ایران اسلامی در روز سی‌ام تیر سال 1361 به شهادت رسید.
سرانجام بعد از بیست سال تنها قطعه‌ای از استخوان پا به همراه تکه‌ای از پوتین عباس دوران به میهن بازگشت و روز دهم مردادماه سال 1381 خانواده آن را در شیراز به خاک سپردند.
روحش شاد و یادش گرامی
آنچه در ادامه مطلب خواهید خواند اولین نامه‌ای است که شهید عباس دوران برای همسرش در روزهای جنگ تحمیلی نوشته است.
خاتون من، مهناز خانم گلم سلام.
بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی‌گیری برای من نبودن تو سخت است ولی چه می شه کرد جنگ جنگ است و زن و بچه هم نمی‌شناسد.
نوشته بودی دلت می‌خواهد برگردی بوشهر. مهناز به جان تو کسی اینجا نیست همه زن و بچه‌هایشان را فرستادند تهران و شیراز و اصفهان و …
سرانجام بعد از بیست سال تنها قطعه‌ای از استخوان پا به همراه تکه‌ای از پوتین عباس دوران به میهن بازگشت و روز دهم مردادماه سال 1381 خانواده آن را در شیراز به خاک سپردند
علی هم (سرلشگر خلبان شهید علیرضا یاسینی) امروز و فرداست که پروانه خانم و بچه‌ها را بیاورد شیراز دیشب یک سر رفتم آن جا. علیرضا برای مأموریت رفته بود همدان از آنجا تلفن زد من تازه از مأموریت برگشته بودم می‌خواستم برای خودم چای بریزم که گفتند تلفن. علی گفت : مهرزاد مریضه پروانه دست تنهاست. قول گرفت که سر بزنم گفت : نری خونه مثل نعش بیفتی بعد بگی یادم رفت و از خستگی خوابم رفت، می‌دانی این زن و شوهر چه لیلی و مجنونی هستند.
پروانه طفلک از قبل هم لاغر تر شده مهرزاد کوچولو هم سرخک گرفته و پشت سرش هم اوریون. پروانه خانم معلوم بود یک دل سیر گریه کرده. به علی زنگ زدم و گفتم علی فکر کنم پروانه خانم مریضی مهرزاد را بهانه کرده و حسابی برات گریه کرده است. علی خندید و گفت : حسود چشم نداری توی این دنیا یکی لیلی من باشه؟
دلم اینجا گرفته عینکم رو زدم و همان طور با لباس پرواز و پوتین‌هایی که چند روز واکس نخورده نشستم تا آفتاب کم کم طلوع کنه یاد آن روزی افتادم که آورده بودمت اینجا، تو رستوران متل ریسکس نمی دونم شاید سالگرد ازدواج یکی از بچه‌ها بود.
اگر پروانه خانم و بچه‌ها توی این یکی دو روز راهی شیراز شدند برایت پول می‌فرستم.
خیلی فرصت کم می‌کنم به خونه سر بزنم، علی هم همین‌طور حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم. دوش که پیشکش پوتین‌هایم را هم دو سه روز یک‌بار هم وقت نمی‌کنم از پایم خارج کنم. علی که اون همه خوش تیپ بود رفته موهایش رو از ته تراشیده من هم شده‌ام شبیه آن درویشی که هر وقت می‌رفتیم چهارراه زند آنجا نشسته بود.
بچه‌های گردان یک شب وقتی من و علی داشت کم کم خوابمون می‌برد دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام آب را هم رویمان باز کردند. اولش کلی بد و بی راه حواله‌شان کردیم اما بعد فکر کردیم خدا پدر و مادرشان را بیامرزد چون پوتین‌هایمان را که در آوردیم دیدیم لای انگشت‌هایمان کپک زده است.
بچه‌های گردان یک شب وقتی من و علی داشت کم کم خوابمون می‌برد دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام آب را هم رویمان باز کردند. اولش کلی بد و بی راه حواله‌شان کردیم اما بعد فکر کردیم خدا پدر و مادرشان را بیامرزد چون پوتین‌هایمان را که در آوردیم دیدیم لای انگشت‌هایمان کپک زده است
مهناز مواظب خودت باش این حرف‌ها را نزدم که ناراحت بشی بالاخره جنگ است و وضعیت مملکت غیر عادی. نمی‌شود توقع داشت چون یک سال است ازدواج کردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توی خانه. از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی کردیم و خوش بخت بودیم به قول بعضی از بچه‌های گردان خوب خوردیم و خوابیدیم آلان زمان جبران است اگر ما جلوی این پست فطرت‌ها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاکمان می‌آید. بگذریم.
از بابت شیراز خیالت راحت آن جا امن است کوه‌های بلند اطرافش را احاطه کرده و اجازه نمی‌دهد هواپیماهای دشمن خدای ناکرده آنجا را بزنند. درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا به حال هر مأموریتی انجام دادم سر زن و بچه‌های مردم بمب نریختم اگر کسی را هم دیدم دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم.
لابد خیلی تعجب کردی که توی همین مدت کوتاه چطور شوهر ساکت و کم حرفت به یک آدم پر حرف تبدیل شده خودم هم نمی‌دانم به همه سلام برسان به خانه ما زیاد سر بزن مادرم تو را که می‌بیند انگار من را دیده.
سعی می‌کنم برای شیراز مأموریتی دست و پا کنم و بیایم تو راهم ببینم همه چیز زود درست می‌شود دوستت دارم خیلی زیاد.
مواظب خودت باش
همسرت عباس - مهر ماه 1359


 

موضوعات: درددل..., خانواده  لینک ثابت



[یکشنبه 1391-08-21] [ 09:29:00 ق.ظ ]





  دلنوشته انتظار   ...

سلامی چو بوی خوش آشنایی

با خود زمزمه داشتم که :
چقدر هر روز و هر لحظه با پای دل رفتم در مهد آمادگی تا در کلاس معرفت ثبت نام کنم؟ ولی هر بار از همان جلو در ردم کردند و گفتند برو با بزرگترخود ت بیا !منم برگشتم و آمدم در خلوت دل گریه کردم ، زاری کردم ، تا صبح نالیدم و به خود پیچیدم ولی جوابی نشنیدم ! آخ که فکر بی کسی چقدر سخت و شکننده است. آقا جان ، مولای من تا کی بی بزرگتر به مکتب رفتن و بی جواب برگشتن؟ تاکی رنگ زرد بی کسی را تحمل کردن ؟ تا کی گشنه و تشنه قدم در برهوت بی کسی زدن؟تا کی غم غربت تنهایی را چشیدن ؟عمریست که جمعه هار ا به شنبه ها به امید جمعه ی بعدی وصل کردم و به انتظار نشستم ! نا شکر نیستم ، منت انتظارت را میکشم ولی با تیغ طعنه حریفان زنگی مست چه کنم؟آقا جان من آسمان و زمین و خودت را شاهد میگیرم که هر روز صبح از خواب که بر میخیزم کتاب و سجاده و دلم را میگیرم و به دم در مهد تو میآیم به امید آنکه مرا یه داخل راه بدهند و ثبت نام کنند! مولا جان میشود روزی کارت ثبت نام من را با عکسم و با مشخصات کاملم به دستم بدهند ؟ و نگهبان جلو ورود مرا به حرم امن الی راه بدهد؟ آخ که چه کیفی خواهم کرد آنروز که آن کارت را رو سینه ام نصب کنم و از سر شوق سر سنجاق کارت را تو دلم جا خواهم داد . آقاجان هر روز صبح تا شام منتظرم که اشاره ای بفرمایی ، قول میدم که مثل بچه آدم بیام ، مرتب و منظم، یه لحظه حواسم پرت نشه …منتظرم…

مولای من یه بغل دفتر مشق دارم که حرف هایم را در آن ها نوشته ام و چقدر دلم میخواهد که آنها را غلط گیری کنی و خط بزنی ، کسی تا بحال حتی یک صفحه اش را ندیده آخه چشم هر نا محرم قابل اعتماد نیست ، چه صبح های جمعه که گریه کردم و مشق کردم و خواندم و حفظ کردم به امید آنکه بعد از ظهرش تو جلسه از من بپرسی و مشق هام را ببینی و من هم نشان همه بدهم و افتخار کنم ، آخ که چه شیرین است یاد با شما بودن حتی یک لحظه ، چقدر آرزو دارم که یکروز در جلو صف منتظرانت بایستم و بینم که نفر اولم ، حسود نیستم که دیگران نفر اول باشند ولی این آرزو ی من است چکار کنم هرکس دلش یه جاست من هم دلم را تو صف کلاس اولی های مهد شما جا گذاشتم تا شاید قبولش کنی . مولای من اگه یه روز دلمو تو صف زیر پا له کنند له شده اش را در خانه ات میارم تا تیمارش کنی، دست مبارکتو روش بکشی و آرزوشو بر آورده کنی ، اگه بدانم اینجور میشه عمدا اونو زیر پا میذارم و میارمش تا آرام و قرار بگیره و بدانه که منم بفکرش هستم .
آقا جان یه دنیا حرف دارم و میدانم دیگران منتظرند ،

موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



[شنبه 1391-08-20] [ 11:45:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما