مدرسه علمیه الزهرا(س)قروه
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
فروردین 1404
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          








جستجو





حدیث روز







محتواها





فال حافظ





پاسخگویی آنلاین به شبهات





حدیث





قرآن آنلاین





اوقات شرعی





لحظه شمار غیبت













لااله الا الله ملک الحق المبین

ذکر کاشف الکرب

  از قديم رسم جاهلان بوده قهقهه بر عقيده مردم   ...


از قديم رسم جاهلان بوده قهقهه بر عقيده مردم

بار ديگر عباي بوسفيان
روي دوش معاويه افتاد
سب حيدر مرام منبر شد
احترامش به حاشيه افتاد


ولي الله و بزم نامحرم!!؟
دل زهراي مرضيه خون شد
و مقدس ترين صفات خدا
از دهان يزيد بيرون شد

از قديم رسم جاهلان بوده
قهقهه بر عقيده مردم
در بساط سقيفه امروز
قرعه افتاده بر امام دهم

امتداد اميه و مروان
با نقابي به اسم آزادي
حرف شيطان خريده و کرده
هتک حرمت به محضر هادي

نانجيبي امام هادي را
هدف تير ناسزا کرده
و نمک خورده هاي ايران را
خجل از حضرت رضا کرده

مثل هيزم به دست يثرب شد
سينه را داغ تازه زد، اما
بر حريم امام خوبان، دست
بي وضو بي اجازه زد، اما

غافل از اينکه لحظه اي ما دور
نشويم از کلام و سيره او
جان خود هديه مي کنيم پاي
مکتب جامعه کبيره او

کوري چشم دشمنان بايد
بنده اي خوب و متقي باشيم
از امام زمان مدد گيريم
تا ابد رهرو نقي باشيم

موضوعات: مطالب روزانه, درددل...  لینک ثابت



[یکشنبه 1391-02-31] [ 11:42:48 ق.ظ ]





  نرم افزار موبایل زیارت جامعه کبیره   ...

دعا و زیارت - اسرار دلبران : تاملي در زيارت جامعه كبيره‎ »نرم افزار موبایل
مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

برای دانلودلینک زیر را کلیک کنید

http://www.ghaemiyeh.com/dijital-library?sobi2Task=sobi2Details&catid=7&sobi2Id=2981

موضوعات: مطالب روزانه, اطلاعات کامپیوتری  لینک ثابت



[شنبه 1391-02-30] [ 10:30:34 ق.ظ ]





  پاسخ كوبنده اميرالمؤمنين عليه السلام به عمر بن خطاب   ...


ابن عباس گويد: روزى عمر بن خطاب به اميرالمؤمنين (با اعتراض ) گفت : گفت : اى ابا الحسن وقتى از تو سوالى مى كنند چرا شما در نظر دادن شتاب مى كنى ؟(يعنى چرا با درنگ و تفكر پاسخ نمى دهى) حضرت على عليه السلام در پاسخ او، دست خود را باز كرده فرمود: اين چند تاست ؟ عمر گفت : پنج تا، فرمود: چرا در نظر دادن عجله كردى ؟ عمر گفت : اين مساءله (جزيى ) بر من پوشيده نيست (يعنى نياز به درنگ ندارد)
حضرت فرمود: من در امورى كه بر من پوشيده نيست پر شتاب ترم(يعنى علوم در نزد من همچون اين مساله ساده است و نياز به درنگ و تفكر ندارد)!
آرى چگونه چنين نباشد در حالي كه علماى اسلام اعم از شيعه و اهل سنت روايت كرده اند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: ((انا مدينه العلم و على بابها)).
درست اين سخن گفت پيغمبر است
منم شهر علم و عليم در است
الاحتجاج ، ج 1، ص 108 تا 114.

موضوعات: مطالب روزانه, روایات  لینک ثابت



 [ 10:22:58 ق.ظ ]





  توفیق تهجد   ...

توفیق تهجد

ما برای اوقات خواب خود افسوس می خوریم که چرا برای نماز شب بیدار نمی شویم، در صورتی که اوقات بیداری را به غفلت می گذرانیم!
زیرا اگر در بیداری به توجه و بندگی مشغول بودیم، توفیق بیداری شب را نیز برای تهجد و خواندن نافله ی شب و تلاوت قرآن پیدا می کردیم.

(آیت الله بهجت)

موضوعات: مطالب روزانه, همنشینی با بزرگان  لینک ثابت



 [ 10:19:59 ق.ظ ]





  قیمت یک معجزه؟   ...

قیمت یک معجزه؟ (داستان عشق خواهر به برادر)

وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود، شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می کنند … که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند.
پدر بتازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد.
سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت قلک کوچکش را در آورد. قلک را شکست، سکه ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط پنج دلار!
بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه ای هشت ساله شود.
دخترک پاهایش را به هم می زد و سرفه می کرد ولی داروساز توجهی نمی کرد. بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روی شیشه پیشخوان ریخت…
داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه می خواهی؟
دخترک جواب داد: برادرم خیلی مریض است، می خواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسید: ببخشید؟!
دخترک توضیح داد: برادر کوچک من، داخل سرش چیزی رفته و بابایم می گوید که فقط معجزه می تواند او را نجات دهد. من میخواهم معجزه بخرم، قیمتش چند است؟!
داروساز گفت: متأسفم دختر جان، ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم.
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خیلی مریض است، بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد این هم تمام پول من است، من کجا می توانم معجزه بخرم؟
مردی که گوشه ای ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت، از دخترک پرسید چقدر پول داری؟
دخترک پولها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد. مرد لبخندی زد و گفت: آه چه جالب، فکر می کنم این پول برای خرید معجزه برادرت کافی باشد!
بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت: من میخواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر می کنم معجزه برادرت پیش من باشد.
آن مرد دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود!
فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت.
پس از جراحی، پدر نزد دکتر رفت و گفت: از شما متشکرم، نجات پسرم یک معجزه واقعی بود. می خواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟
دکتر لبخندی زد و گفت: فقط پنج دلار…

موضوعات: مطالب روزانه, داستانک  لینک ثابت



 [ 10:17:40 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما