مدرسه علمیه الزهرا(س)قروه
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        








جستجو





حدیث روز







محتواها





فال حافظ





پاسخگویی آنلاین به شبهات





حدیث





قرآن آنلاین





اوقات شرعی





لحظه شمار غیبت













لااله الا الله ملک الحق المبین

ذکر کاشف الکرب

  داستانک   ...

عابد جهنمی

 

روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى مى‏گذشت. در راه به عبادتگاهی رسید که عابدى در آن‏جا زندگى مى‏کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آن‏جا گذشت. وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان‏جا ایستاد و گفت:
خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده‌ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنشم کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.

مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه‏کار محشور مکن.
در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود که به این عابد بگو
:
ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی‌کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



[چهارشنبه 1391-12-23] [ 08:56:00 ق.ظ ]





  شاخه گلي براي روح   ...

من كه مي دانم او كيست؟

پيرمردي صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با يك ماشين تصادف كرد و آسيب ديد، عابراني كه رد مي شدند به سرعت او را به اولين درمانگاه رساندند پرستاران ابتدا زخم هاي پير مرد را پانسمان كردند و پس از آن به او گفتند: بايد از تو عكسبرداري شود تا جايي از بدنت آسيب نديده باشد.

پيرمرد غمگين شد و گفت عجله دارد و نيازي به عكسبرداري نيست.

پرستاران دليل عجله  او را پرسيدند. پيرمرد گفت : زنم در خانه سالمندان است و هر صبح آن جا ميروم و صبحانه را با او مي خورم، نمي خواهم دير شود. پرستاري به او گفت: خودمان به او خبر مي دهيم، پيرمرد با اندوه گفت: خيلي متاسفم او آلزايمر دارد و چيزي را متوجه نمي شود! حتي مرا نمي شناسد!

پرستار با حيرت گفت: وقتي كه نمي داند شما چه كسي هستيد، چرا هر روز براي صرف صبحانه پيش او مي رويد؟

 پيرمرد با صداي گرفته به آرامي گفت: اما من كه مي دانم او چه كسي است …!

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



[سه شنبه 1391-09-21] [ 08:42:00 ق.ظ ]





  جواب زيركانه   ...

یهروز یه پسر انگلیسی میاد با طعنه به یک پسر ایرانی میگه: چرا خانوماتوننمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر شهوتپرستن که نمیتونن خودشون رو تحمل کنن؟؟ پسر ایرانی لبخندی میزنه و میگه: ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده؟و هر مردی ملکه انگلستانو لمسکنه؟!
پسره انگلیسی با عصبانیت میگه:نه! مگه فرد عادیه؟؟؟فقط افراد خاصی میتون با ایشون در رابطه باشن!!!
پسر ایرانی میگه:خب خانومای ما همه ملکه هستن

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



[دوشنبه 1391-09-06] [ 02:02:00 ب.ظ ]





  بزم محبت   ...

منزلت فاطمه (س)

روزي جابر به امام باقر (ع) عرض كرد: فدايت شوم يابن رسول الله  حديثي از جده ات فاطمه (س) برايم  بفرما كه اگر براي شيعيان بيان كنم به آن شاد شوند.

حضرت فرمود: در روز قيامت … خداوند متعال مي فرمايد : اي اهل محشر براستي كه من كرم را براي محمد، علي، حسن و حسين و فاطمه (عليهما السلام)  قرار دادم حال سر و ديده فرو اندازيد كه اين فاطمه است كه به سوي بهشت مي رود … آنگاه ملائك آن حضرت را بر بالهاي خود حمل مي كنند.

 وقتي به درب بهشت مي رسند آن حضرت نظري به پشت سر مي اندازد. خداوند عالم مي فرمايد: اي دختر حبيب من، از چه رو متوجه پشت سر شدي؟

خداوندا دوست دارم قدر و منزلتم را در اين روز بدانم.

«اي دختر رسول و محبوب من ، باز گرد و بنگر هر كس در قلبش ذره اي تو يا فرزندانت رادوست مي دارد دستش را بگير و داخل بهشتش بنما»

در اينجا امام باقر(ع) به جابر فرمودند اي جابر د رآن روز مادرم شيعيان و محبين خويش را از بين اهل محشر بر مي گيرد چنانكه پرنده اي دانه هاي خوب را از بد جدا مي سازد.

منبع : كتاب بزم محبت ( محمد مهدي حيدري)

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



[چهارشنبه 1391-08-17] [ 10:28:00 ق.ظ ]





  شاخه گلي براي روح   ...

 در كنترل ذهن بودن

يك دانشجوي پزشكي به استباه سوار يك واگن سردخانه دار قطاري شد و در واگن به روي او بسته شد….

او كه راهي براي نجات خود نيافته بود، شروع به ثبت حالات خود در شرايط يخ زدگي كرد تا شايد اطلاعات ثبت شده او پس از مرگش به درد همكارانش بخورد ….

 لحظه به لحظه  حالات خود را ثبت مي كرد و در نهايت از سرما يخ زد و مرد در مقصد جسد او را از سرما مرده بود پيدا كردند، اما در كمال شگفتي ديدند كه سرد خانه اصلاً روشن نبوده!

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



[دوشنبه 1391-08-15] [ 11:05:00 ق.ظ ]





1 2 4 5

  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما