فدای غربت و مظلومیتت مادر…
نمیدانم این همه مظلومیت و غربت تا به کی…؟؟
آن روزها که در داغ فراق پدر میسوختی، برخی از همان صحابیان دیروز، چه زود از یاد بردند که پارۀ تن پیامبر بودی…
هبۀ پدرت را غصب کردند و حق پسر عمویت را غاصبانه دریدند…
محسنات را پرپر کردند و حتّی حرمت خانۀ اهل بیت رسول را هم نگه نداشتند…
قصاوتشان به جایی رسید که حتّی خطبۀ غرّاء ات را نشنیدند و غدیر را با همۀ عظمتش، فدای سیاستهای ننگینشان کردند…
بانوی من….
سالها گذشت، برخاستیم و به دنیا و مردمانش گفتیم که ما شیعۀ پسر عمویت هستیم…
سکوت و بغض سنگین سالیان دراز را شکستیم و خودمان را شیعۀ شما نامیدیم…
امّا چه میشد کرد!؟ آنگاه که کفّار و بیدینان دندان تیز کرده بودند تا اسلام و مسلمانان را با همۀ فرقهها و گروههایش تار و مار کنند…
آری….
باز هم همان مصلحتها و باز هم همان تقیّهها و باز هم همان بغضها…..
منعمان کردند تا دردهایت را بر سر همۀ عالم فریاد زنیم….
منعمان کردند تا بر بلندای تاریخ لعن کنیم، آنهایی را که حق شما خاندان عصمت را غاصبانه گرفته بودند…
مادر جان…
با همۀ سکوتها و تقیّهها و هیچ نگفتنها…، باز هم دست از سرمان برنمیدارند…
آری…
از بغضهایمان سوء استفاده میکنند و به هر بهانهای که شده، سکوتمان را پیوند میزنند به اینکه همۀ اینها دروغ است….
میگویند اصلاً آن روزها مدینه در نداشته است….!!
میگویند این همه ظلمی که بر شما روا داشتند قصه و خرافهای بیش نیست…!!
میگویند……..
مادر جان…، آخر مظلومیت تا کجا…؟
آنها که هر چه خواستند کردند…! امّا چرا باز هم کینه و خصمشان فرو ننشسته است!؟
چرا پس از گذشت سالیان دراز، هنوز هم کر و کورند!؟
[یکشنبه 1391-01-20] [ 10:47:30 ق.ظ ]