جوی اشک
خدایا! دیدگانم همه جا و در همه هنگام به سوی تو نگران بود تا عاقبت آن را بستم و گفتم تو این جایی.
این پرسش و این فریاد که «تو کجایی؟» به هزاران جویبار اشک مبدل گشت و سیل اطمینان عالم را در برگرفت که «من این جایم».
هر روز که میگذرد، تو مرا بیشتر شایسته آن ارمغانهای کوچک و در عین حال بزرگ میگردانی که تمنا ناکرده به من عطا داشتی. این آسمان و آن روشنایی، این تن و این جان و این ادراک؛ و با این موهبتها مرا از خطرِ افزونطلبیْ دورَم ساختی.
چه بسیار زمانها که من سرگشته در کار خویش، عمرم را به بیهودگی صرف کردم و چه اوقاتی که به خود آمده و آسیمهسر به دنبال هدف خویش شتافتهام.
هر روز که سپری گشت تو با ردّ تمنای من، هر دم و هرگاه، شایستهام دانستی که به سویت روی آورم و از این گذرگاه، مرا از خطر هوسهای سست و بی بنیان در امانم نگاهداشتی.
[پنجشنبه 1391-01-17] [ 09:37:27 ق.ظ ]