مدرسه علمیه الزهرا(س)قروه
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
فروردین 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31








جستجو





حدیث روز







محتواها





فال حافظ





پاسخگویی آنلاین به شبهات





حدیث





قرآن آنلاین





اوقات شرعی





لحظه شمار غیبت













لااله الا الله ملک الحق المبین

ذکر کاشف الکرب

  حاج حسین یکتا   ...


بچه‌ها! دلاتونُ تحویل ارباب بدید. دلتو بده به ارباب بگو فقط شب اول قبر سالم تحویلم بده! چشماتون رو بذارید برای خوشگل خوشگلا یوسف زهرا. چشماتون رو بذارید برای خدا…

 

موضوعات: تاشهدا  لینک ثابت



[دوشنبه 1397-11-08] [ 08:59:00 ق.ظ ]





  خاطرات شهدا   ...

معجزه حضرت زینب(س)

بین خود وخدا گفتم :
حضرت زینب(س) از همه بیشتر مصیبت دیده ، ایشان میدانند من چه میکشم رضا را نذر حضرت زینب (س) کردم !


مادر بزرگوار شهید مدافع حرم رضا کارگر برزی :

?رضا سال اول دبیرستان بود كه به شدت مریض شد.
یک روز نزدیک ‌های ظهر بود كه لرزش شدیدی تمام وجود رضا را گرفت و بیهوشش كرد، هر طور بود او را به بیمارستان امام خمینی (ره) ‌كرج رساندیم.

حدود یک ماه در بیمارستان بستری بود تا اینكه بعد از معاینات و آزمایشات فراوان به ما گفتند كه رضا،فلج شده است.

البته این فلجی به گونه‌ای بود كه از سر انگشتان پا آغاز شده و به سمت بالای بدنش در حركت بود.به گونه‌ای كه دكترها معتقد بودند باید صبر كنیم تا این بی‌حسی و فلجی از كمر گذشته و به قلب برسد و در نهایت مرگ رضا را شاهد باشیم.
آن زمان این بیماری به گونه‌ای ناشناخته بود و نام این بیماری “گیلنباره یا همان شَلی یكباره “بود.
هركدام از بچه‌ها نذری می‌كردند تا رضا خوب شود.

?من هم با خودم فكر كردم،كسی مصیبت دیده‌تر از حضرت زینب(س)‌ در اهل بیت نیست،از خدا خواستم و به خانم زینب كبری‌(س) متوسل شدم.
[رضا را نذر حضرت زینب‌(س) كردم و خواستم كه خوب شود برای خودشان.]

?مدت كوتاهی نگذشته بود كه یک روز در كمال ناباوری و به یكباره دیدیم رضا دست روی دیوار گذاشته و آرام آرام راه می‌رود.
معجزه شده بود. !!
خانم حضرت زینب‌(س)شفایش را داد،تا چنین روزی سربازی خودش را بكند و در راه دفاع از خیمه زینبی به شهادت برسد.

موضوعات: تاشهدا  لینک ثابت



[پنجشنبه 1397-10-27] [ 10:21:00 ق.ظ ]





  شهيد محمودرضا بيضايي   ...

محمودرضا هرچه داشت از فرهنگ ایثار و شهادت بود. میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت، مجموعه کتاب‌هایش را خوانده بود. « همپای صاعقه» را واو به واو خوانده بود.

تقریباً همه‌ کتابخانه‌اش به جز چند کتاب، کتاب‌های دفاع مقدسی بود. «خاک‌های نرم کوشک» را با علاقه بسیاری خواند، سری ✓«به مجنون گفتم زنده بمان»، ‌✓«ویرانی دروازه شرقی»، ✓«ضربت متقابل»، ✓«سلام بر ابراهیم» و این کتاب‌هایی که در دسترس همه است.

تقریباً تا آخرین کتاب‌هایی را که در حوزه دفاع مقدس منتشر شده داشت و گرفته بود. « کوچه نقاش‌ها» را به من توصیه کرده بود که بخوانم و من هنوز آن را نخوانده‌ام خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه کرد. خیلی او را به وجد آورده بود به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت. علاقه خاصی به بهشت زهرا(س) و مزارشهدا داشت.

راوی : برادر شهید
شهید محمود رضا بیضایی

موضوعات: تاشهدا  لینک ثابت



[شنبه 1397-10-01] [ 12:40:00 ب.ظ ]





  جملات برگزیده شهید و شهادت   ...


حضرت امام راحل « ره » :

همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشّفاء آزادگان خواهد بود .

خدا می داند که راه و رسم شهادت ،  کور شدنی نیست و این ملت و آیندگان هستند که به راه شهیدان ، اقتدا خواهند کرد .

شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است .

سیّد اهل قلم شهید آوینی :

پِندار ما این است که شهدا رفته اند و ما مانده ایم ، اما حقیقت این است که شهدا مانده اند و زمان ، ما را با خود برده است .

زندگی کردن با مُردن معنا می یابد ، کلید ماجرا در مردن است نه زندگی کردن .

شهید سیداحمد رحیمی :

این دنیا ، با همه ی بلندی هایش ، کوتاه و با همه ی زیبایی هایش ، زشت و کَریه است . وقتی دل از یاد خدا غافل شد ، آنگاه خانه ی شیطان می گردد و شما را تباه می کند .

از معصیت بپرهیزید که حقیقت ، تقواست و معصیت ، انسان را ذلیل و پست و بی مقدار و ناتوان می کند .

شهید علی نقی فاطمی :

تقوا پیشه کنید و یک لحظه غافل نشوید که یک لحظه غفلت ، یک عمر پشیمانی می آورد .

شهید حسین امین مقدم :

از کلیه ی کسانی که پیام مرا می شنوند ، می خواهم که مردم را به تقوا و ترک گناه ، خصوصاً غیبت ، دعوت کنند .

شهید امین الله ملائی :

در ذرّه ذرّه ی اعمالتان ، رضای خدا را در نظر بگیرید . بیشتر به یاد مرگ باشید و از ترسِ قیامت ، این روزِ هول انگیز ، بر خود بلرزید .

شهید علیرضا تهامی :

رابطه مان را با خدا آن چنان نزدیک کنیم که همیشه و در همه حال ، خدا را همراه خود بدانیم و وقتی که خدا را همراهِ خود دانستیم ، گناه نخواهیم کرد .

شهید محمد صبوری :

دعای شما همیشه این باشد که خداوند یک لحظه ما را به خودمان وا نگذارد .

شهید حسین کفایی بجستانی :

شما همیشه باید دو نقش را ایفا کنید : یکی اسلامی بودنِ خودتان و یکی اسلامی نمودنِ محل کار و زندگی تان .

همیشه با خلوص نیت و وحدت کلمه به یاری امام و اسلام بشتابید ، در عمل باید خلوص نیت و وحدتتان را نشان دهید .

شهید محمود اردکانی :

هر لحظه از عمر خویش را با تلاش همراه با اخلاص بگذرانید و از معاصی ، گناهان ، سستی ها و کم کاری ها دوری کنید

که جز همین چند صباح ، فرصتی برای جمع آوری توشه نیست و هر لحظه اش گذراست و دیگر جبران نخواهد شد .

موضوعات: تاشهدا  لینک ثابت



[دوشنبه 1392-07-22] [ 12:18:00 ب.ظ ]





  او که زمین را ترک کرد تا آسمانی شود   ...



خاطره خواندنی یک خلبان از شهید چمران


حس کنجکاوی ام باعث شد تا خودم از او دعوت نمایم . وقتی به چشمانش نگاه کرده و خودم رو معرفی کردم ، صلابت خاصی در چهره اش دیدم . کلام او که با سادگی خاصی ادا می شد به دل می چسبید،خلاصه دست او رو گرفته و به کابین اوردم . و این اولین باب آشنایی ام با او بود.
خاطره خواندنی یک خلبان از شهید چمران

آن چه خواهید خواند، روایتی است از افسر خلبان «مدرسی» درباره ی آشنایی و دیدارهایش با شهید دکتر «مصطفی چمران».شرحِ جناب «مدرسی» آن قدر جذاب و نمکین است که احتیاج به توضیح دیگری ندارد:

«…فکر می کنم همون اوایل جنگ بود که با دکتر ” مصطفی چمران ” در یکی از پرواز هایم به منطقه جنگی آشنا شدم. واحد عملیات گفته بود آقای دکتر رو به کابین آورده و به اصطلاح تحویل اش بگیرید ! من به شخصه نخستین باری بود که با چنین پیغام عجیبی از سوی واحد عملیات مواجه می شدم ! آخه بالاترین مقام رسمی هم که سوار قارقارک مون می شد ، کسی به ما نمی گفت که او رو به کابین آورده یا تحویل بگیریم .. معمولآ به خواست و اراده خلبان و یا گروه پروازی شخصی رو به کابین دعوت می کردیم . اما عجیب تر آن که وقتی لودمستر هواپیما از آقای دکتر خواهش می کنه که به کابین تشریف بیاره ، او با بزرگواری خاص خودش تشکر کرده و گفته بود جایم همین پائین راحت است ..

حس کنجکاوی ام باعث شد تا خودم از او دعوت نمایم . وقتی به چشمانش نگاه کرده و خودم رو معرفی کردم ، صلابت خاصی در چهره اش دیدم . کلام او که با سادگی خاصی ادا می شد به دل می چسبید،خلاصه دست او رو گرفته و به کابین اوردم . و این اولین باب آشنایی ام با او بود.


بعد ها هر وقت او را در ماموریت هایم می دیدم ، انگار که سال ها همدیگر رو می شناسیم و صمیمانه دقایقی همدیگر رو در اغوش می گرفتیم .بدین سان دوستی من با شهید چمران آغاز شد. طولی نکشید که به عنوان وزیر دفاع منصوب شد. راستش رو بخواهید بعد از این انتصاب دیگه کم تر سعی می کردم به او نزدیک شده و مثل سابق حال و روزش رو جویا شوم. چون دوست نداشتم همکارانم این ارتباط رو پاچه خواری تصور کنند. !

اگه اشتباه نکنم در غائله کردستان بود که برای حمل مجروح به اون منطقه رفته بودیم. این بار هم قبل از پرواز دکتر ” چمران ” با خانم جوانی پای هواپیما اومد .در همون نگاه نخست احساس کردم که از آشنایان او باید باشد. خیلی گرم و دوستانه با من برخورد کرد. هر دوی آن ها رو به کابین هواپیما دعوت کردم .

هنوز تیک آف نکرده بودیم . دکتر من رو به همون خانم که فهمیدم همسرش است معرفی کرد . اهل لبنان بود . همین جوری با دکتر و همسرش غرق صحبت بودم که ناگهان دیدم خدا بیامرز از کیف دستی اش یک کتاب با جلدی آبی بیرون آورده و در حال نوشتن در داخل جلدش است .. بعد از این که امضایش تموم شد با لبخند خاصی تحویل من داده و گفت .. چون گفتی اهل مطالعه هستی این رو یادگاری از من داشته باش . نام کتاب ” سیمای پاسدار ” بود . وقتی به درون جلدش نگاه کردم دیدم نوشته .. ” تقدیم به دوست بسیار عزیزم آقای بهروز مدرسی و … “

انگار همین دیروز بود .. یادمه همسر دکتر چمران به من گفت .. خیلی حوصله ام در کاخ نخست وزیری سر می رود .. کسی همزبون و همدم ندارم .. ! بهش گفتم می خواهی به همسرم بگم روزها بیاد پیش شما !؟ و او صمیمانه تشکر کرد.
نمی دونم چند ماه یا چند سال از آشنایی من با دکتر و همسرش گذشته بود که در شب عروسی برادر ناتنی ام ( علی فرزند بزرگ مادرم از همسرش ) بودم که شنیدم دکتر شهید شده است. بی اختیار زدم زیر گریه .. و یواشکی به همسرم گفتم : من حالم خوب نیست یک جور به مامانم ندا بده تا ازمجلس به خونه بروم . از باشگاه زدم بیرون ..

در یکی از خیابان های جیحون جنوبی برو بچه های بسیج و کمیته که راه رو برای بازبینی مسدود کرده بودند .. وقتی چراغ قوه به چشمان من انداختند و آن ها را متورم و قرمز دیدند.از من خواستند پیاده شوم .! و برخورد تندی کردند ! وقتی دلیل اعمال غیر طبیعی اون ها رو پرسیدم ، گفتند به خاطر شهادت دکتر چمران است! و ما یک زمانی از یاران نزدیک او بودیم .گفتم : امضای دکتر رو می شناسید !؟ و سپس از داشبورد ماشین ام کتابی رو که دکتر امضا کرده بود نشون دادم .. نمی دونید چه منقلب شدند و با احترام خاصی بدرقه ام کردند .

منبع: فرهنگ نیوز

موضوعات: تاشهدا  لینک ثابت



[شنبه 1392-06-30] [ 08:53:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما