مسافرکش بدون مسافر داشته می رفته، کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی میبینه کنار می زنه سوارش می کنه. مسافرروی صندلی جلو می نشینه. یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی می پرسه: آقا منو می شناسی؟ راننده می گه: نه…

 
راننده واسه یه مسافر خانم که دست تکون می داده نگه می داره و خانمه عقب می نشینه. مسافر مرد دوباره از راننده می پرسه: منو می شناسی؟ راننده می گه: نه. شما؟

مسافر مرد می گه: من عزرائیلم. راننده می گه: برو بابا! خنگ گیر آوردی؟ یهو خانمه از عقب به راننده می گه : ببخشید آقا شما دارین با کی حرف می زنین؟ راننده تا اینو می شنوه ترمز می زنه و از ترس فرار می کنه…

بعد زنه و مرده با هم ماشین رو می دزدند!

موضوعات: مطالب روزانه, داستانک  لینک ثابت



[سه شنبه 1391-03-23] [ 01:10:31 ب.ظ ]