سرباز بود و دوره آموزشی را میگذراند. آموزشیاش جایی دور از شهر بود. کارت جلسه آزمونش را بچهها گرفته بودند در خوابگاه گذاشته بودند، در اتاق. قرار بود که مصطفی مرخصی بگیرد و برود شب در خوابگاه دانشگاه بخوابد و صبح برود سر جلسه.
من تا آخر شب پیگیری میکردم که آیا رفته خوابگاه یا نه؟ بچهها یعنی دوستانش در خوابگاه دانشگاه گفتند که هنوز نیامده است. صبح روز آزمون هم زنگ زدم. بچهها گفتند :
کارتش مانده و نیامده ببرد و برود سر جلسه.
آن روز من تا شب گریه کردم که چرا نرفته امتحان بدهد. خلاصه پیدایش کردم و باهاش صحبت کردم. گفت :
گروهبانی که قرار بود مرخصیام را امضا کند، فراموش کرده برگه مرخصی را امضا کند. مادر خدا شاهد است به خاطر تو، دور تا دور پادگان را نگاه کردم که جایی پیدا کنم که سیم خاردار نداشته باشد و بتوانم از پادگان بزنم بیرون و امتحان بدهم ولی نشد. من به خاطر دل تو همه جا را چرخیدم که بیایم بروم ولی نشد.
مصطفی عقیده داشت که الان مدرک گرایی مهم نیست، مهم این است که دانشجو کار را بلد باشد.
[یکشنبه 1397-10-23] [ 09:56:00 ب.ظ ]