مدرسه علمیه الزهرا(س)قروه
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
فروردین 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31








جستجو





حدیث روز







محتواها





فال حافظ





پاسخگویی آنلاین به شبهات





حدیث





قرآن آنلاین





اوقات شرعی





لحظه شمار غیبت













لااله الا الله ملک الحق المبین

ذکر کاشف الکرب

  زائران بارگاه غریب توس   ...

۱۵۰ هزار زائرعاشق چندین روز است که از شمال و جنوب و غرب راهی سفر عشق شده اند و از کودک شیرخواره تا کهنسال ۸۰ ساله پا برهنه و لب تشنه در سرمای استخوان سوز جاده ها ره سپار سرزمین آفتاب اند تا به رسمی دیرینه برای ایام عزاداری آخر ماه صفر و شهادت مولایشان امام رضا (ع) در سرزمین غریب توس سوگواری کنند.

۲۷ پایگاه استقبال از زائران و ۱۵امامزاده میقات الرضا (ع) در این استان میزبان قدوم مبارک زائران پیاده رضوی است، زائرانی که به قصد مناجات آمده اند و تنها با گره زدن دستان سرما زده شان به مشبک های پنجره فولاد قلبهای خسته شان آرام می شود.

روزها می گذرد و این زائران سختی راه را به جان خریده اند و با چشم دوختن به حاشیه مسیر نور و خورشید لحظه رسیدن به بارگاه غریب توس را انتظار می کشند و بر پاهای تاول زده خود مرهم عشق می گذارند تا دل خستگی هایشان را در جوار امام هشتم زیر آسمان حرم نجوا کنند.

نوشیدن جام آبی از سقاخانه

می نشینم پای سفره دل آن مادری که آرام و آهسته در حرکت است و عطش رسیدن وجودش را خسته و بی طاقت کرده است.

این مادر می گوید: سال اولی نیست که توفیق پیاده آمدن به حرم را دارم امسال چهارمین سالی است که مشتاقانه و عاشقانه به حریم حضرت مهربانی مشرف می شوم.



این کاروانان سفر دل پیش از اینکه پا به حریم یار بگذارند عاشقانه دستها را به روی سینه قرار می دهند تا اذن دخول کرده و بگویند “اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ موُسىَ الَّذِى ارْتَضَیْتَهُ وَرَضَّیْتَ بِهِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِکَ اَللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلى خَلْقِکَ وَقآئِماً بِاَمْرِکَ وَناصِراً لِدینِکَ وَشاهِداً عَلى عِبادِکَ وَکَما نَصَحَ لَهُمْ فِى السِّرِ و العلانیه و وَدَعا اِلى سَبیلِکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ فَصَلِّ علَیْهِ اَفْضَلَ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ وَخِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ اِنَّکَ جَوادٌ کَریمٌ”

سپس رو به گنبد می ایستند و عبارت “السلام علیک یا غریب الغربا” را به قصد قربت بر زبان جاری می سازند و اشک های بی اختیارشان را پیشکش امام می کنند، با این اشک ها دنیا دنیا حرف دارند و دلتنگی، گره می زنند دستهای سرمازده یشان را به مشبک های پنجره فولاد، قلبشان آرام می شود.

حالا رواق‌ها، صحن‌ها و بست‌ها از جمعیت موج می‌زند، هر کسی غرق در حال خود است، یکی زیارت‌نامه به دست دعا می‌خواند.

یکی غرق سکوت و بغض آن یکی نیز بی‌زیارت‌نامه ترکیده بود یکی جواز کربلا می‌خواست و یکی رسیدن به خدا را، مثل اینکه دلش از زندگی دنیایی سیر سیر بود.


هزینه  دیدار حرم یار چاشنی عشق می خواهد

آنان می خواهند در روز شهادت امام مهربانی مویه کنان و موی کنان دل را در حریم یار گره بزنند و گلوهای خشکیده شان را با آب سقاخانه ای که طعم نهر بهشتی دارد سیراب کنند.

و حال چندی دیگر دهه آخر صفر، مراسم خطبه خوانی و شام غریبان فرزند موسی بن جعفر (ع) تا سالی دیگر تمام می شود و این زائران تشنه لب راه  دیار خود را در پیش می گیرند تا بازهم از خانه و کاشانه شان که شاید فرسنگ ها با این سرزمین قدسی فاصله داشته باشد خالصانه و مخلصانه رو به حریم حضرت دوست بایستند و بگویند: ” السلام علیک یا علی بن موسی الرضا “

راستی تا یادم نرفته بگویمت، زیارت آقا بهانه نمی خواهد همیشه پنجره خانه اش باز باز است هزینه سفر به سرزمین آفتاب و دیدار حرم یار چاشنی عشق می خواهد و دلدادگی، هرگاه تن رنجور و بیمارت را نتوانستی به این خانه بکشانی کافی است از همان جایی که ایستاده ای نجواکنان بگویی السلام علیک یا غریب الغربا……….

منبع:http://www.aviny.com

موضوعات: مطالب روزانه, درددل...  لینک ثابت



[پنجشنبه 1391-10-21] [ 11:45:00 ق.ظ ]





  یا محمد(ص)   ...

 

یا محمّد (ص) عشــــــق تو آخر بــراتم میدهد
ذکـــــر نـــــام اکـــبرت از غــــم نجاتم میدهد
گـــــنــبد ســبز مــدینــــه کـــعـــبه ی دوم بود
آرزوی دیـــــدنـــــش شــــــوق حیاتم میدهد

موضوعات: مطالب روزانه, درددل...  لینک ثابت



 [ 11:26:00 ق.ظ ]





  عاشقانه‌های یک خلبان با همسرش...   ...

 

 عباس دوران به سال 1329 در شیراز متولد شد. با آغاز جنگ تحمیلی خدمت خود را در پست افسر خلبان شکاری و معاونت عملیات فرماندهی پایگاه سوم شکاری نفتی شهید نوژه ادامه داد و در طول سال‌های دفاع مقدس بیش از یک صد سورتی پرواز جنگ انجام داد.
دوران در تاریخ 7/9/1359 اسکله «الامیه» و «البکر» را غرق کرد و در عملیات فتح المبین نیز حماسه آفرید. در تاریخ 20/4/1361 برای انجام مأموریت حاضر شد و هدف مورد نظر او نا امن کردن بغداد از انجام کنفرانس سران کشورهای غیر متعهد بغداد بود.
اما هنگام عملیات اصابت موشک عراقی باعث شد، هواپیما آتش بگیرد، دوران به طرف پالایشگاه الدوره پرواز کرد و تمام بمب‌ها را بر روی پالایشگاه فرو ریخت، قسمت عقب هواپیما در آتش می‌سوخت.
کاظمیان، همراهش با چتر نجات به بیرون پرید اما دوران به سمت هتل سران ممالک غیر متعهد پرواز کرد. او در آخرین لحظات با یک عملیات استشهادی هواپیما را به ساختمان هتل کوبید.
سردار دلاور ایران اسلامی در روز سی‌ام تیر سال 1361 به شهادت رسید.
سرانجام بعد از بیست سال تنها قطعه‌ای از استخوان پا به همراه تکه‌ای از پوتین عباس دوران به میهن بازگشت و روز دهم مردادماه سال 1381 خانواده آن را در شیراز به خاک سپردند.
روحش شاد و یادش گرامی
آنچه در ادامه مطلب خواهید خواند اولین نامه‌ای است که شهید عباس دوران برای همسرش در روزهای جنگ تحمیلی نوشته است.
خاتون من، مهناز خانم گلم سلام.
بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی‌گیری برای من نبودن تو سخت است ولی چه می شه کرد جنگ جنگ است و زن و بچه هم نمی‌شناسد.
نوشته بودی دلت می‌خواهد برگردی بوشهر. مهناز به جان تو کسی اینجا نیست همه زن و بچه‌هایشان را فرستادند تهران و شیراز و اصفهان و …
سرانجام بعد از بیست سال تنها قطعه‌ای از استخوان پا به همراه تکه‌ای از پوتین عباس دوران به میهن بازگشت و روز دهم مردادماه سال 1381 خانواده آن را در شیراز به خاک سپردند
علی هم (سرلشگر خلبان شهید علیرضا یاسینی) امروز و فرداست که پروانه خانم و بچه‌ها را بیاورد شیراز دیشب یک سر رفتم آن جا. علیرضا برای مأموریت رفته بود همدان از آنجا تلفن زد من تازه از مأموریت برگشته بودم می‌خواستم برای خودم چای بریزم که گفتند تلفن. علی گفت : مهرزاد مریضه پروانه دست تنهاست. قول گرفت که سر بزنم گفت : نری خونه مثل نعش بیفتی بعد بگی یادم رفت و از خستگی خوابم رفت، می‌دانی این زن و شوهر چه لیلی و مجنونی هستند.
پروانه طفلک از قبل هم لاغر تر شده مهرزاد کوچولو هم سرخک گرفته و پشت سرش هم اوریون. پروانه خانم معلوم بود یک دل سیر گریه کرده. به علی زنگ زدم و گفتم علی فکر کنم پروانه خانم مریضی مهرزاد را بهانه کرده و حسابی برات گریه کرده است. علی خندید و گفت : حسود چشم نداری توی این دنیا یکی لیلی من باشه؟
دلم اینجا گرفته عینکم رو زدم و همان طور با لباس پرواز و پوتین‌هایی که چند روز واکس نخورده نشستم تا آفتاب کم کم طلوع کنه یاد آن روزی افتادم که آورده بودمت اینجا، تو رستوران متل ریسکس نمی دونم شاید سالگرد ازدواج یکی از بچه‌ها بود.
اگر پروانه خانم و بچه‌ها توی این یکی دو روز راهی شیراز شدند برایت پول می‌فرستم.
خیلی فرصت کم می‌کنم به خونه سر بزنم، علی هم همین‌طور حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم. دوش که پیشکش پوتین‌هایم را هم دو سه روز یک‌بار هم وقت نمی‌کنم از پایم خارج کنم. علی که اون همه خوش تیپ بود رفته موهایش رو از ته تراشیده من هم شده‌ام شبیه آن درویشی که هر وقت می‌رفتیم چهارراه زند آنجا نشسته بود.
بچه‌های گردان یک شب وقتی من و علی داشت کم کم خوابمون می‌برد دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام آب را هم رویمان باز کردند. اولش کلی بد و بی راه حواله‌شان کردیم اما بعد فکر کردیم خدا پدر و مادرشان را بیامرزد چون پوتین‌هایمان را که در آوردیم دیدیم لای انگشت‌هایمان کپک زده است.
بچه‌های گردان یک شب وقتی من و علی داشت کم کم خوابمون می‌برد دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام آب را هم رویمان باز کردند. اولش کلی بد و بی راه حواله‌شان کردیم اما بعد فکر کردیم خدا پدر و مادرشان را بیامرزد چون پوتین‌هایمان را که در آوردیم دیدیم لای انگشت‌هایمان کپک زده است
مهناز مواظب خودت باش این حرف‌ها را نزدم که ناراحت بشی بالاخره جنگ است و وضعیت مملکت غیر عادی. نمی‌شود توقع داشت چون یک سال است ازدواج کردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توی خانه. از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی کردیم و خوش بخت بودیم به قول بعضی از بچه‌های گردان خوب خوردیم و خوابیدیم آلان زمان جبران است اگر ما جلوی این پست فطرت‌ها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاکمان می‌آید. بگذریم.
از بابت شیراز خیالت راحت آن جا امن است کوه‌های بلند اطرافش را احاطه کرده و اجازه نمی‌دهد هواپیماهای دشمن خدای ناکرده آنجا را بزنند. درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا به حال هر مأموریتی انجام دادم سر زن و بچه‌های مردم بمب نریختم اگر کسی را هم دیدم دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم.
لابد خیلی تعجب کردی که توی همین مدت کوتاه چطور شوهر ساکت و کم حرفت به یک آدم پر حرف تبدیل شده خودم هم نمی‌دانم به همه سلام برسان به خانه ما زیاد سر بزن مادرم تو را که می‌بیند انگار من را دیده.
سعی می‌کنم برای شیراز مأموریتی دست و پا کنم و بیایم تو راهم ببینم همه چیز زود درست می‌شود دوستت دارم خیلی زیاد.
مواظب خودت باش
همسرت عباس - مهر ماه 1359


 

موضوعات: درددل..., خانواده  لینک ثابت



[یکشنبه 1391-08-21] [ 09:29:00 ق.ظ ]





  صلوات مخصوص امام رضا(ع)   ...

 سلام دوستان

بعدچند مدت باز وبلاگمون به روز شد اونم با صلوات مخصوص آقا امام رضا(ع)

اگه دلتون هوای مشهد رو کرد و شاید اونجا بودید ما رو هم دعا کنید.

موضوعات: درددل...  لینک ثابت



[پنجشنبه 1391-07-06] [ 10:42:00 ق.ظ ]





  خدا و..... بنده ی خدا !!!   ...

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا ! خسته ام! نمی توانم.
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم…
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا ! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟…
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا ! خسته ام! نمی توانم.
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم…
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا ! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم
بنده: اعتنایی نمی کند و می خوابد
خدا: ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده
او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید
خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!
خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو
نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد
ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد…
بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم
که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری

موضوعات: درددل...  لینک ثابت



[سه شنبه 1391-06-14] [ 10:20:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما